تو حیاط دانشگاه بودم منتظر بودم بابام بیاد دنبالم
جلو کتابخونه دانشگاه بودم گفتم برم داخل کتابارو بیینم یه کتاب امانت بگیرم
اصلااا حواسم نبود امتحان دارم مثلاااا
عقلم کار نکرد اصلا
یهو گفتم کتاب میخوام گقت چی؟ گفتم رمان
گفت آخه تو فصل امتحانا رمان میخونی خندید؟
خیلی بد شد
خجالت کشیدم
بنظرتون کارم احمقانه بود؟