سلام مامانت لنگه مامان منه
با این تفاوت ک مامانمن دوتا پسر داشت و الان ۴۵ سالشه برا اینکه زن عموم پسر دار شد )۳ تا دختر داشت و ۴ امی پسر شد ۲۷ سالشه)
اینم ب آب و اتیش زد ک منم باید باردار بشم حلقه داشت دور از چشم بابام برش داشت گفت با حلقه باردار شدم خدا خاست و پسر شد
و بماااند من چ ماکافاتی داشتم ب محض فهمیدن اینکه حاملس دیگه تکون نخوردد از جاش فقط میگفت بیار بدید بخورم و هی ناز و ادا و ...
مثلا جلو بابام و نامزدم ک شوهرمه الان چیزی نمیخورد بعد شب قایمکی اجی کوچیکم رو میفرستاااد پر ی قابلمه برنج و میوه و... براش میاورد حس میکرد نامزد من هم باید نازشو بکشه چون بارداره ولی من واقعا خجالت میکشیدم
حتی ی بار زنگ زد ب نامزدم ک هوس انار کردم💔💔💔
من نامزد کردم دوماه قبل بارداریش و التماس میکردم ک زشته ی وقت باردار نشی جلوگیری کن و ..
خودم ازدواج کردم روز عروسیم شکم بزرگگگ و ...
بعدعروسیم دیدم ی روز دوبسته قرص ال دی اورد داد گفت بخور ی وقت حامله نشی😑فقط از ترس اینکه فردا شوهرم و بابام و داداش و اجیام بچه متو بیشتر دوست داشته باشن فکرششش بکنننن
من تنبلی تخمدان داشتم و از ترس اینکه نکنه حسرت بدل بچه بمونم جلوگیری نکردم و ی دختر ناز دارم الان
بماند وقتی فهمید باردارم چ المشنگه ای بپا کرد😑