با برادر شوهر و جاریم اومدیم شهرستان خونه ی مادر شوهرم رفتیم کمی گشتیم و اومدیم خونه و شوهرم جلو کولر خوابید منم رفتم کنارش نشستم برگشت بهم گفت اینجا نشستی جلوی باد رو گرفتی . حالا باد از سمت چپش میاد من سمت راستش نشستم و اصلا ربطی نداشت احساس میکنم نمیخواد پیش من بشینه و فقط موقع رابطه میخواد بهم نزدیک باشه غیر از اون دستم رو هم نمیگیره. همش یادم میاد بغض میکنم محبتای برادر شوهرم به جاریم رو میبینم بدتر دلم میگیره بعدشم بهم پیام داده چ ا الکی ناراحت شدی. شما باشین چیکار میکنین؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
عزیز دلم اول زندگیته باید وقت وانرژی وهزینه کنی برا آموزش رابطه زندگی فقط بدو بدو برا جهاز نیس بدو. بدو آموزش ببین یادبگیرند چهطور رشد کنی وباعث رشد خانوادهات بشی
سخت نگیر عزیزم شاید اون لحظه از یه چیز دیگه دلخور بوده همین که پیام داده و باب سخن رو باز کرده یعنی ...
اتفاقا سرحال بود با این که خیلی عصبیه داشت میگفت و میخندید . پیام دادنش هم برای اینه که یش خانوادش بهش بد نگذره وگرنه من براش مهم نیستم اگه بودم اینکارو نمیکرد