بخدا تو ازدواج گنج نیست که به رسیدن بهش بخوای دل پدرومادر بشکنید و ابروی چندین سالشون و ببرید
چجوری سر عقل میاین شما..؟!
دلیل مخالفت خانواده چیه؟
عزیزم فرار نکن .چهار روز دیگه تاپیک میزنی نامزدم منو کتک میزنه میخام برگردم به خانوادم اما روشو ندارم میخام خودمو بکشم
اشتباهه عزیزم
بعدا پشیمون میشی
این یه فکر خام هستش
وقتی واردش بشی و مدتی بگذره بشدت نظرت تغییر میکنه.
اگه بابات راضی میشه اینطوری ببرین تست اعتیاد بگیرین ازش
ماهایی که با سلام و صلوات و عزت و احترام ازدواج کردیم شوهرامون برامون ریدن .لطفا ارزش خودتو با این حرکت پایین نیار و پدرتو سرشکسته نکن
معتاده پسره!
بری دادگاه بگی حق به پدرت میدن یه ادرسم کف دستت میذارن بری روانپزشکی جایی...
پس فردا همین پسر خیلی راحت تو را پس میزنه و میگه وقتی به خاطر من انقدر راحت از خانوادت گذشتی پس ممکنه به خاطر یکی دیگه هم از من بگذری
بشین تا با عزت و احترام بیان تو رو ببرن نه اینکه خودت رو سبک و بیارزش کنی اینجوری فکر کردی از نظر مادر شوهر ،خانواده شوهر، خود شوهر یا حتی خانواده خودت چه جایگاهی پیدا میکنی میدونی چه برچسبهایی بهت میزنند ۴ روز دیگه مادر شوهرت میاد میگه این دختر خراب بود زندگی پسر من رو نابود کرد وگرنه فراری نبود و خیلی حرفهای دیگه شبیه این
اگه خانوادت مخالفن حتماً صلاحت را میدونه که مخالفن کاری نکن که بعداً باعث پشیمونیت بشه چون دیگه اون موقع هیچ راه برگشتی نداری
این هفته دو تا تاپیک پر بازدید خواندم که از خونه فرار کرده بودن هر دو شرایط شون مثل تو یا حتی بدتر از الان تو بوده می دونی الان چه وضعیتی دارند بدبخت شدن باید حتما این خطای بزرگ رو کنی بعد بفهمی اونا نه راه پس داشتن نه راه پیش باکره گی شون از دست رفته بود گناه بزرگی کردن خانواده و آبروشون رو از دست دادن و فهمیدن چقدر اشتباه کردن به یه پسر اعتماد کردند پسره هم تو زرد از آب درآمده هر دو کتک خورده و بی پناه الان باید چیکار کنند برگردان یا بمونن تو جهنمی که خودشان ساختن
از خواهر بزرگترت بشنو نکن عزیزم من ۳۸ ساله معلمم بیست ساله ازدواج کردم پس بی تجربه و خام نیستم
هیچوقت فرار نکن ببین اول این که خوشبخت شدنت پنجاه پنجاه هست ممکنه خیلی هم خوشبخت بشی و یا برعکس ممکنه با سری خمیده برگردی و منت خانوادتو به جون بخری دوم این که هیچوقت نگو بین دوتا از عزیزام موندم اون پسر رو با پدرت دریک ردیف قرار نده هیچی بالاتر از جایگاه پدرت نباید باشه اگه تو بری دلش میشکنه مهم تر از اون باز غرورش میشکنه جلوی بقیه خصوصا خانواده شوهرت مطمئن باش اون صلاح تورو میخواد از رو لج اینا نیست منم شرایط تو رو داشتم حتی مادر طرف بهم زنگ زد گفت بیا فرار کن من خونه فلانی قایمتون میکنم بعد صیغتون میکنم بابای من به هیچ وجه کوتاه نیومد و راضی نشد تو که سه سالی من پنج سال بود درگیر بودم تا این که اون روز مادرش اینو گفت گفتم به هیچ وجه فرار نمیکنم کوه زندگیمو بشکنم برای یه پسر که اونم معلوم نیست چی از اب دربیاد بابای منم با طایفشون مشکل داشت و میگفت سیاه بختت میکنن من نرفتم و چند وقت بعد شنیدم ازدواج کرده یعنی اصلا انگار از اول وجود نداشته هیچ حسی نداشتم چند سال بعد گفتن با یه بچه کوچیک زنشو اونقدر زده و سرشو شکونده زنه فرار کرده بود از دستشون بچشم نبرد حتی هنوز که هنوزه هروقت یادم میاد میگم خدا رحمت کنه پدرمو که اجازه نداد وگرنه الان خون گریه میکردم خداروشکر بابت همه چی عزیزم کوه زندگیتو نشکن همه چی رو بسپار به خدا اگه نمیشه بدون یه حکمتی یه مصلحتی هست هم خدا هم پدرت صلاح تو رو میخوان
عزیزم من از شما خیلی بزرگترم و گرمو سرد روزگار رو تاحدی چشیدم .منم هم سن شما بودم فکر میکردم فقط اونی که خودم فکر میکنم درسته اما به مرور فهمیدم چقدر میتوانستم بهتر و کارآمدتر زندگی کنم
شوهرم با مخالفت خانواده من با کلی اصرار و واسطه اومد خواستگاری .خانوادم ناراضی بودن اما به محض اینکه دومادمون شد هیچی از احترام کم نذاشتن براش
اما همون آدم میگه از خدات بود من باهات ازدواج کنماااااا ،عاقبت بخیر شدی ،شانس آوردی من باهات ازدواج کردم و کلی حرف دیگه با اینکه در مجموع همسر من فوق العاده آدم خوبیه و علت مخالفت خانوادم صرفا مهریه بود و موضوع سیگار که الان خیلی دارم باباش عذاب میکشم
ببین ازدواج خیلی چالش داره یعنی همه چیز هم خوب باشه باز همش چالشه نکن این کار رو ابدا
اگر خیلی خیلی معذرت میخوام خر شدی و خواستی بری نامه دادگاه بگیری برو دفتر اسناد رسمی وکالت بلاعزل طلاق ازش بگیر به اضافه ۲۰۰ تا سکه مهریه و حق حضانت و تحصیل و خروج از کشور و شغل .اگر نداد اصلا قبول نکن
