من 39 سالمه ، یه دختر دارم امسال میره کلاس اول
من و شوهرم تو دوران عقد هروقت باهم حرف میزدیم تاکیدمون روی یک بچه بود حتی میزغذاخوریمونم سه نفره انتخاب کردیم
وقتی من حامله شدم که دوران حاملگیم با تنش های زیادی همراه بود (مسائل اختلاف بین فامیل همسرم که متاسفانه پای منم وسط کشیده شد) وقتی ما رفتیم سونو و گفتن بچتون دختره سوهر من شدیدا ناراحت شد، گذشت و من زایمان کردم
شوهرم پیش پدر و برادرش تولیدی کفش دارن یعنی از پدرشون پول کاری که انجام میدن میگیرن
بعد شوهر من زمان زایمان بمن گفتن جمعه برو بیمارستان تا من از کارم نمونم و روز بعدشم اول وقت اومد و منو مرخص کرد و زودی هم رفت سرکار
حالا سر عمل من از استرس زیاد بی حس نمیشدم و سه بار اون آمپول مزخرف رو تو بدنم فرو کردن و من از حال رفتم و چیا کشیدم بماند
حالا از دوران بعد از زایمان و دعواهایی که شد بگذریم دخترمن از همون روازی اول کولیک و رفلاکس شدید داشت
شوهرم از همون روازی اول تو گوش من میخوند بچه دوم بیاریم (البته منظورش پسره خب برای اینکه من حساس نشم اینجوری میگه) که من هردفعه مخالفت میکردم تو اون دوران من شدیدا افسردگی گرفتم بطوریکه بعضی وقتا میگفتم خودمو و بچه رو از بالکن پرت کنم پایین
تو اون دوران شوهرم مثل روال قبل میرفت سکا و ساعت 8-9 گاها 10 شب برمیگشت خونه، نه برای دکتر بردن و نه برای بیرون بردن هیچی حضور نداشت
دخترم بزرگ میشد و خب منم برگشتم سرکار روحیه ام بهتر شد تا اینکه باز دوباره شروع کرد بچه دار بشیم که من قبول نمیکردم و دعوای اساسی میشد...
اکثرا از کار من بعنوان اهرم فشار میکرد مثلا میگفتم من مسئولیت بچه برام سنگینه میگفت پس سرکار نرو،یا باهام لج میکرد و میگفت حق نداری بچه رو بذاری پیش مادرت یا مهد باید با خودت ببریش
اینم بگم خونمون طبقه 4 بدون آسانسوره و امکانات رفاهیش خیلی کمه تو این مدتی که بعد ازدواج ساکن این خونه شدم هیچ چیزی به این خونه اضافه نشده چون شوهرم میگه میخوام عوضش کنم،حتی ماشینمونم نمیذاره عوض کنیم
الان سه هفتست باز رو این موضوع کلید کرده که باید همین امسال بچه دار بشیم سنمون گذشته
ما سه سال پیش که دعوامون شد و خواهرم اومد پادرمیونی گفت حداقل یه گام مثبتی بردار اینم دلش گرم بشه این خونه برای دوتا بچه کوچیکه
حالا سوای همه این بحثا شغل شوهر من کفه درآمدش آنچنان بالا نیست در حد 20-25 تومن همه هزینه منم گردن خودمه یعنی بگم ماهیانه ای چیزی بهم میده نه،میگه خودت کار میکنی دیگه،اولش که اصلا دوست ندارم بچه دوم بیارم دومش بچه دوم بیاد خونه باید بشینم خونه و همین حقوقم ندارم و روی این دعواها ،بحث خرجی و ماهیانه هم اضافه میشه.همه اینارو پیش بینی میکنم،وقتی اینارو بهش میگیم میگه من تامینت میکنم ولی من تجربه ای که دارم میدونم انجام نمیده
دیشب خونه بابام کلی باهاش حرف زدیم توجیه میشه ولی باز حرف خودش رو میزنه،آخرش بهش گفتم بابا فکر کن من نازام بچه ام نمیشه چیکار کنم آخه،
واقعا مستاصلم