2777
2789
عنوان

بیاین خاطره ی روز عروسی م بگم بهتون

337 بازدید | 20 پست

تو یکی از روزهای برفی زمستون بود صبح از خواب بلند شدم کلی خونمون مهمون بود رفتم حیاط ما یه گاو داری کوچولو داریم شیر کاو ها رو دوشیدم جاشون تمیز کردم علوفه دادم بعد که اومد خونه مهمونا بلند شده  بودن صبحانه میخوردن مهمونا با دیدن من کل کشیدن دست زدن نشستم سر صبحانه صبحانه خوردم منتظر خواهر شوهر جاری بودم که ببینم آرایشگاه خیلی ذوق داشتم آخه بار اول بود میخواستن آرایشم کننن

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

چند ساله بودی ؟

❤❤خدایا شکر که هوامو داری یکم بیشترتر هوامو داشته باش بتونم مغز و روان و قلبم رو سروسامان بدم❤❤اگه نظرات ما با شما فرق داره چون اثر انگشت ما با شما متفاوته ؛  پس قرار نیست بخاطر عقایدی که آسیبی به همدیگه نمیرسونه باهم جنگ و جدل و بحث کنیم

بعد یه ساعت اونا اومدن منم تو آسمونا بودم خواهر شوهر اومد به مامان مادر بزرگم گفت میبین برف بارید آوا هم خوب نیست چه کاری بریم شهر خودمون آرایش میکنیم خدا نکرده تو زاه تصادف میکنیم من ذوقم کور شد مادرم قبول کرد 

یه همسایه داشتیم اسمش بتول بود با چاقو زیر ابروها رو برمی‌داشت اونو صدا زدن اومد ابروهام برداشت صورتم اصلاح کرد یه آرایشی کرد که نگو خدا روشکر عکس ندارم کل چشمام سیاه کرده بود اونم با سرمه موهام نگم براتون لباس عروسمم مال یکی از هم روستایی بود که نصف دخترای روستا تنش کرده بودن برام گشاد بود تو تنم زار میزد

خلاصه آماد شدم طبل زنو اینا رسیده بودن بزن بکوب شروع شده بود من از پنجره ی حیاط نگاه میکردن ببینم داماد اومده یا نه که یهو دیدم داماد دم در خونمون موهاشو انگار گاو لیس زده بود یه کت شلوار تنگم پوشیده بود 

ما رسم داشتیم موقع بردن عروس یه مرغی یه خروسی بدیم که با خودش ببره حالا ما مرغ نداشتیم مادرم یه خروس داد رفتم خونه ی بخت خونه ی مادر شوهری یه اتاق داشتم ولی خونشون پر مهمون بود 

این خروس من یکم بی حیا بود  از فردا زندگی من شروع شد یه مادر شوهر که هیج جوره نمیشد باهاش کنار اومد خی اذیت می‌کرد منم دیگه کلافه شده بودم میخواستم انتقام بگیرم

۱۲

چندسالت بود ؟

❤❤خدایا شکر که هوامو داری یکم بیشترتر هوامو داشته باش بتونم مغز و روان و قلبم رو سروسامان بدم❤❤اگه نظرات ما با شما فرق داره چون اثر انگشت ما با شما متفاوته ؛  پس قرار نیست بخاطر عقایدی که آسیبی به همدیگه نمیرسونه باهم جنگ و جدل و بحث کنیم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز