دلم برای آرمان خیلی سوخت
یعنی مادرش دیدم بزرگان ریخت حقیقتا خدا کنه خوب تموم شه
چرا دوستاش و همکارانش آنقدر بی شعورند
همیشه تنهاست
از این بعد که رفیق صمیمی نداره یاد خودم میوفتم
درضمن شهریار و مونا خیلی بی رو مخ من هستن جدی جدی دختر پرو داره می ره خونه یاور زندگی کنه
خیلی شبیه دنیای واقعی هست شخصیت پردازش عالیه