ما چند ساله که با همیم و خیلی خوبیم با هم و این اقا تقریبا همه جوره کناره منه اما مشکل اساسی ما مادرشه
ما چندین بار قرار خاستگاری گذاشتیم اما رسمی نمیشد قسمت نبود انگار.. الان دیشب برایه اولین بار پیشم گریه کردبا صدای بلند :/ میگفت من دوسدارم ازدواج کنم برم سر خونه ی خودم بخاطر مادرم نمیتونم .. ( مادرش ثبات شهصیتی نداره مشکل روان داره انگار) بحث مراقبت اینا هم نیس بحث اینه که اگه کسی نباشه این زن همه چیو خراب میکنه مثلا میبره زمین میفروشه یهو)
من چیکار کنم دوسش دارم اونم خیلی دوسم داره هی میگه صبر کن . در ضمن چون خرج خونوادش کااامل با اینه نمیتونه از پس مخارج یه زندگیبر بیاد.(زندگی خوب) میگه بیا مادرم زندگی کن که واقعا نمیشه