چند روزه پدرم رفته شهرستان برای کار
مادربزرگ مادریم اومده پیشمون تنها نباشیم
وای یه بند حرف میزنه
بیچاره زندایی م
زندایی م تنبلی تخمدان داره و ژنتیک شم چاقه بنده خدا هر چقدر هم رژیم و بدبختی گرفت لاغر نشد
الان هی میگه این عروسم هی میخورد شما هم نخورید مثل اون نشید
نمیزاره غذا مون تموم شه میگه زود باید بشوریش
یت خودش میره میشوره بابا من عادت دارم مامانم خونه نباشه بعد سه ساعت ظرف ها رو بشورم نه همون لحظه که غذا رو تموم کردم
الانم گفت شوهر بکنی مادرشوهرت تیکه بهت میندازه منم گفتم غلط کرده من دوست دارم بعد از سه ساعت ظرف ها رو بشورم حتما باید یکی هی بالا سرم باشه حرف بزنه چرا دیر شد
نیاین بگین دیر ظرف میشوری خب لایف استایل من اینجوریه
یا مثلا من تخت خواب ندارم لوزمی نداره هر روز تشک رو جمع کنم و خیلی ها رو دیدم اینجورین
گیر میده میگه باید هر روز جمع کنی
بعد همین مادربزرگم نگاش میکنی فکر میکنی از بهشت اومده از بس خوبه ولی پدر عروسش رو در آورده و چندین بار کاری کرده که داییم و زندایی م دعوای شدید کردن
نگین این زن خوبه یا مثلا خالمه عمهه مادرشوهر مادر شوهره
یا شوهر نکنید یا شوهری کنید که بتونه براتون خونه مستقل بگیره و به مادرش وابسته نباشه