سال گذشته برادرشوهر وجاریم اومدن دم خونمون ما نبودیم.
دوبار این مسئله پیش اومد.
قبلش هم تماس نگرفته بودن،وقتی رسیدن دم خونه زنگ زدن
معلومه که نه
معلومه كه نه
مگه طرف علم غيب داره
بحق چيزاي نشنيده
منم بعدش با مشورت همسرم زنگ زدم به جاریم،عذرخواهی کردم و دعوتشون کردم،ولی هر دو بار گفتن نمیتونن بیان چیه فرصت دیگه میان.منم جدی نگرفتم.
بعد از یه مدت دیدم مادرشوهر و در شوهرم به شدت با منو شوهرم وبچه هام لج میکنن وبدخلقن.رابطشون قطع کردن نه رفت و آمدی ونه تماسی.
هرچی فکر کردیم نمی‌دونستم دلیلش چیه.بعد از گذشت چندماه از این رفتارها به شوهرم گفتم ازشون سوال کن ببینم چی شده.؟
مادرش گفته بود چرا با برادرت رفت و آمد نمیکنی؟دوبار خواسته بیاد خونتون دعوتش نکردی😱درصورتی که من حتی خرید وسیله شام هم انجام داده بودم براشون وخانمش کنسل میکرد؟
وقتی شوهرم گفت زنگ زدم به برادرشوهرم و قضیه رو بهش گفتم
متوجه شدم جاریم اصلا نگفته من دعوتشون کردم.
بهم گفت ناراحت نشو نیومدیم
گفتم از این ناراحتم که بهت نگفته و منو زیر سوال بردید.
جاری فضولی کرده
پوووو اگه مشکل اینه هنوز بدتر کن ، چه حرفا ، ناراحتن مث آدم بگن ، باز چرا بقیه واسه خاطر یکی دیگه اینجوری رفتار کنن ؟ مادر و پدر شوهرتون خیلی بدن همون بهتر قهرن
جاری رو که حضوری دیدم بهش گفتم،زد زیر همه چی گفت من اصلا یادم نمیاد تو دعوتم کرده باشی😑😱
حالا با پدرشوهر مادرشوهر هم صحبت کردم براشون قسم خوردم حتی جاری بزرگم شاهده یه شب که اونا رو دعوت کردم نیومدن زنگ زدم بزرگه گفتم شما بیایید اومدن دور هم بودیم.
یه کم آروم شدن بهم اعتماد کردن.
حالا باز نمی‌دونم چکار کرده دوباره از ما بدشون میاد.
مادرشوهرم روزی دوبار بهش زنگ میزنه،یکسره اسمش میاره.
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
