داداشم شهر ما دانشجو هست، من هم شهر داداشم دانشجوام، داداشم زیاد میومد خونه ما، الان یه سالو نیمه عروسی کرده.
من باردارم.شوهرم میومد خوابگاه دنبالم، میگفت بریم خونه داداشت ولی من قبول نمیکردم، داداشم هم یه بار تعارف درست نزد، من احساس میکردم خانمش بدش میاد کسی بره خونش، مثلا خونشون روبرو خوابگاه منه ولی من اخرین بار شهریور رفتم با خانوادم که مامانم شام پخته بود اونم زن داداشم دعوا درست کرده بود با داداشم رفتیم خونه باباش شامو خوردیم.دیگه نرفتم بعد از اون.دیگه دوس نداشتم برم.
شوهرم هم هر هفته کلی اصرار میکنه که بریم بیرون شام بخوریم بعد خونشون شب بخوابیم صبح تو برو خوابگاه من هم بیام خونه شهر خودمون ولی من قبول نمیکردم
جدیدا داداشم زیاد نمیاد.
امشب اومد بیرون شام خورد، تازه اومد، گفتم میوه بیارم شوهرم گفت کسی نمیره خونه خودش یعنی مخالفه میوه بیارم.