روز اولی که خبرو شنیدم زیاد جدی نگرفتم
فکر میکردم پیدا میشه...
تا شب که خبری نشد فهمیدم دیگه برگشتی توی کار نیس...
ولی منتظر معجزه بودم...
صبح که خبر قطعی رو شنیدم منگ بودم
چندبار خبرگزاری ها رو چک کردم و نا امید شدم
اشکم در اومد
فکر میکردم احساسم مقطعیه...خوب میشم...
ولی از اون روز دارم میسوزممممم
هنوزم باورم نمیشه
هیچوقت فکر نمیکردم یه روز از شنیدن همچین خبری انقد حالم بد بشه...
همش مرور میشه برام ...هیاهوی روزای خرداد ۱۴۰۰...
از خوشحالی های بعدش...
دوسش داشتم ولی منتقد هم بودم...
ولی الان که بهش فکر میکنم میبینم اون آدم صدِ خودشو گذاشت برای مردم
اشکال از بی کفایتیِ بقیه بود...
ما قدر ندونستیم... و حالم از این بده...
میدونم الان جاش خوبه ولی زود بود برای رفتنش...