سلام خانما وقتتون بخیر بچه من ۱۰ماه هست و خیلی وقته میخوام خاطره زایمان خودم و مسائلی که کاش زودتر میدونستم که زایمانم بهتر باشه و این همه مسئله پیش نیاد....تاریخ آخرین پریود من قبل بارداری ۲۶مهر ۱۴۰۱ بود و تاریخ تولد بچم هم مرداد ۱۴۰۲ و صاحب یه دختر شیرین شدم...از همون اول بارداری سختی من شروع شد من روزانه از ۱۰تا ۱۸ بار خون دماغ میشدم و بابتش خیلی مراجعه به دکتر داشتم که همه میگفتن طبیعی ک مشکلی نیست و حالت تهوع های پشت سر هم بعد هم که به یه نوع از قرص های فولیک اسید حساسیت پیدا کردم و کل بدنم جوش شد این تا قبل ۳ماهگی البته بگم خون دماغ تااخر بارداری بود فقط کمتر شد خیلی کمتر....بعد از اون که بچم خیلی پایین بود و تو سن گرافی اپراتور سنو بهم گفت که عع سر بچت کو؟و فک کنید قیافه من چه شکلی شد؟گفت خانم سر بچه اومده تو لگن و همین الان راحت میتونی زایمان کنی اونوقت من ۵ماه بودم و بابت همین تا ۷ماهگی استراحت مطلق شدم و بعد اون هم که درد های شکم و لگن و مبتلا شدن به ویروس روتا که یه نوع آنفولانزای خیلی سخت....اما زایمانم من خیلیییییی از طبیعی وحشت داشتم در حدی که تمام خاطرات زایمان طبیعی نی نی سایت رو خونده بودم که بدونم قراره چی سرم بیاد چون پزشکم به هیچ صراطی مستقیم نبود که من سز شم حتی رشوه و هیچ دکتر دیگه ای رو هم نمیشناختم که پول بگیره سز کنه...من اصلا درد زایمان نداشتم روز سوم از هفته چهلم پزشک نامه داد چون حرکت بچه کم بود که بستری شم ک زایمان خیلی من ترسو هستم اینقدر که وقتی داشتن کارای بستری منو انجام میدادن همسرم فقط میگفت به بعدش فک کن قراره دخترمون بیاد تو بغلت و همش قرآن میخوند که ترسم بره و یه دعای رفع ترس واسم نوشته بودن و گذاشته بود تو جیب لباسم که ترسم بریزه و بخاطر همین ترس زیاد هم با رئیس بخش حرف زد چون روز تاسوعای حسینی بود و شانس خوب من اون روز هیچ زایمان طبیعی جز من نبود یه همراه باهام باشه و خودش هم گاهی بهم سر بزنه