این مطب خیلی شلوغه پسرم پیش دکتر عمل کرده بود بیست روز برای چکاب بردم منشی خودش گفت دیگه نمیخواد نوبت بگیری با همین کاغذ بیا امروز ساعت سه ظهر ۷۰۰کیلومتر رفتیم تا به دکتر رسیدیم هر چه قدر گفتم خودت گفتی نوبت نداد بعد که بهش نامش رو نشونش دادم گفت باید ۱۲مبومدی حدود هفتاد نفر اونجا بودن دیگ گریه گرفت بهش گفتم خیلی بی وجدانین فقط صدای چندین نفر رو شنیدم داشتن ب منشی میگفتن نمن ،،احساس میکنم غرورم خیلی شکست نباید گریه میکردم چرا اینقدر قوی نیستم از خودم بدم اومد اما خسته بودم از مریضی پسرم و این همه راه چ قدر بعضیا بی وجدان آخر سر ب منشی گفتم خیلی بیشعوری یعد که آب خوردم حالم بهتر شد فهمیدم چی گفتم ولی اصلا پشیمون نیستم