دختری تو خانواده که وضع مالی خوبی ندارن تعصبی هستن باباشم روانی که هروز دیگه طاقتم داره تموم میشه هر لحظه با چرتو پرتای که هروز میگه دوست دارمچاقو بیارم و فرو کنم تو قلبش
فکر میکنم تو این خانواده تنها راه نجاتم درس بود(ادم درس خونی نیستم) همش به خودم میگم کاشکی میرفتم تجربی تلاش خودمو میکردم یه چیز خوب قبول میشدم واسه کنکور میزدم یه شهر دیگه از دست این زندگی مضخرفمون پدر روانیم راحت میشدم تازه تجربیم اینده داشت😭😭😭
چیکار کنم این حس پشیمونی بره از تو سرم از اینکه نرفتم تجربی... از اینکه فکر میکنم دیگه راهی نیست تا خودمو از دست این زندگی نجات بدم