همیشه سعی کردم یه دختر خوب بحرف گوش کن باشم براشون چون یکمی مذهبین از وقتی که یادم میاد همیهش به حرفشون گوش دادم هرچی گفتن گفتم چشم گفتن این بده گفتم چشم دیوونم کردن حجاب اجباری نماز اجباری تعصب و عقاید مسخرشون حالمو بهم میزنه دست بزن دارن مادری که باهر بدی ای ک بهم کرد همیشه پشتش بودم و بهش اعتماد کردم الان میفهمم عامل همه درداو بدبختی های من اونه هروقت با بابام دعوا میشد بجا اینکه باهاش حرف بزنه نمک میریخت رو زخمش عذابم میداد دیشب دعوا بدی کردم اینکه ادم حسابم کنن انتظار زیادیه؟ اینکه قدرمو بدونن عذابم ندن خیلی خاسته زیادیه ؟ الانم گفتن که دیگه نمیخاد درس بخونی تو .... هستی...