خاطره ای ندارم که بامزه باشه
ابتدایی که بودم زمان ما تراش رومیزی مد بود منم یدونه داشتم یه روز اومدم مداد باهاش تراش کنم در جا اشغالیش رو باز کردم درش یه گیری داشت زور که دادم از دستم افتاد اون پودر مداد رنگی ها افتاده بود رو موکت پالاز. مامانم حمام بود داشت میومد بیرون بدو با دستم اشغالا رو پخش کردم سرمو اوردم دیدم ای دل غافل. پالاز رنگی شد دیگه هیچی . یادمه پالاز رو تازه گرفته بودیم رنگشم طوسی کرمی روشن بود
یه بار با خالم رفته بودیم خونه مامان بزرگم نزدیکای 10 صبح اینا بود خالم دو قلو 5 ساله داشت به گمون اینکه خوابن یه سر اومد خونه مامان بزرگم. یکن نشست به من گفت بیا بریم فرشا جدیدمو ببین تازه اومدن. دیگه بدو بدو اومدیم خونشون تا بچه ها بیدار نشن. خالم معلم ریاضی همیشه خدا پر خونشون خودکارایرنگی بود سبز قرمز صورتی ابی ... خلاصه رسیدم دم در. یکی از قل ها سر و صورتش رنگی بود خالم ترسید گفت چرا اینطوری شدی؟ کی بیدار شدی؟ گفت مامان گلای قالی خیلی کم رنگ بودن من و داداشی رنگیشون کردیم خالم برق از سرش پرید بدو رفت داخل دید ای وای برا گلا هاشور کشیدن بعضیاشونو رنگ کرده بودنو فقط شانس اورده برا یه قالی وقت داشتن
ممیدونم بامزه هم نبودن با تشکر
ولی سیف جان تمام گاز پاک کردنام و تموم شیشه چرب شستنام رو مدیون تو ام.یدونه ای سیف کرمی
وای عاشق اون دونه زبر داخلت هستم
عا راستی اولین باره میبینمت تو سایت. خوش اومدی