2777
2789

چندتا نکته:


۱- از قبل تایپ شده ... کپی پیست میکنم اینجا 

۲- خوابی که چند وقت پیش دیدم رو با یکم تغییر تبدیل به متن کردم... کار سختی بود دوباره یادم بیاد اما خب ... 

خودمم یه چیزایی بهش اضافه کردم 

۳- سطحش خیلی قوی نیست... در واقع فقط یه انشای ساده ست 


لطفا انتقادا و پیشنهاداتونو برای ادامه مسیرم بنویسین:))))

*امضام حتما خونده شه*من ۱۵ سالمه، قبل از اینکه منو بخورین، گزارش برام بزنین یا از تاپیک بیرونم کنین ، لازمه بگم که زود قضاوت نکنید. من نه شاخ مجازی ام ، نه پررو و بی ادبم ؛ و تو تاپیک ها نظر الکی نمیدم. اونقدری هم شعور دارم که احترام بزرگترمو نگه دارم. پس ما رو بچه فرض نکنین .... آدم با آدم فرق داره ، اگه یکی همسن من باهاتون بد حرف زد یا پررو بازی در آورد یعنی منم همون جوری ام !؟ معلومه که نه ! برای اطلاعات بیشتر اینجا رو کلیک کنین با تشکر ، بییب :)

#معمای.مفقود.شدن.دبیران.در.روز.Xشنبه.part.1



هوا ابری بود، گرفته و مه‌آلود. ساعت حدود یازده و چهل دقیقه بود و معلم، هنوز به کلاس نیامده بود؛ دبیری که سابقه نداشت حتی یک روز غیبت داشته باشد. 

دانش آموزان متعجب بودند «نیومده!؟» انگار چیزی بعید را می‌شنیدند. البته، کاملاً حق داشتند. او دبیری بود که هرگز حتی تاخیر هم نداشت. 

از بیرون صدای رعد و برق می‌آمد. چراغ‌های کلاس، طبق معمول خاموش بودند و به دلیل ابری و مه‌آلود بودن هوا، کلاس در تاریکی و سکوت خوفناکی فرو رفته بود.


ساعت دو و دوازده دقیقه بعد از ظهر بود. زمین، تر شده بود و هوا بوی نم باران می‌داد. زنگ آخر بود و دبیر آن درس نیز غایب بود. 

ناظم وارد کلاس شد: «شما این زنگ نیز دبیر ندارید، دبیر شما امروز غایب است» 

پچ پچ‌هایی در کلاس به راه افتاد. این زنگ دومین زنگی بود که دبیر نداشتند. باد تندتر شد و قطرات باران، نم نم به زمین می‌ریختند.



پارت اول

*امضام حتما خونده شه*من ۱۵ سالمه، قبل از اینکه منو بخورین، گزارش برام بزنین یا از تاپیک بیرونم کنین ، لازمه بگم که زود قضاوت نکنید. من نه شاخ مجازی ام ، نه پررو و بی ادبم ؛ و تو تاپیک ها نظر الکی نمیدم. اونقدری هم شعور دارم که احترام بزرگترمو نگه دارم. پس ما رو بچه فرض نکنین .... آدم با آدم فرق داره ، اگه یکی همسن من باهاتون بد حرف زد یا پررو بازی در آورد یعنی منم همون جوری ام !؟ معلومه که نه ! برای اطلاعات بیشتر اینجا رو کلیک کنین با تشکر ، بییب :)

براساس واقعیته ؟؟

خدا رو چه دیدی شاید شد 🍀 ‏گاهی سوال پیش میاد که فلانی کلی کتاب خونده، چرا بازم افکارِ سطحی داره؟ شکسپیر زیبا جواب داده: مطالعه مانند خورشید باشکوه آسمان است که نمی‌توان با نگاههای گستاخانه در آن نگریست. کسانی که پیوسته به روی کتاب خم شده‌اند، چیزی جز تقلید پوچ از کتب دیگران نصیبشان نمیشود. 

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

#معمای.مفقود.شدن.دبیران.در.روز.Xشنبه.part.1 هوا ابری بود، گرفته و مه‌آلود. ساعت حدود یازده و ...

#معمای.مفقود.شدن.دبیران.در.روز.Xشنبه.part.2



ساعت پنج و چهار دقیقه ی عصر بود و مدرسه، تعطیل شده بود. باران یک ساعت پیش بند آمده بود و زمین، همچنان پر از چاله‌های آب بود. 

گروهی از دانش‌آموزان در حیاط مدرسه پرسه می‌زدند.

آنها همانطور که در حال صحبت بودند، راهشان را به سمت حیاط پشتی مدرسه کج کردند .

بوی عجیبی به مشام می‌رسید؛ بوی گرم و غلیظی مانند آهن. هوا پس از باران دم کرده بود و رطوبت بسیار بالا بود، طوری که انگار کسی دوش آب گرم را برای مدت‌ها باز گذاشته بود.

در دل گروه کوچک دانش آموزان، حس بدی می‌جوشید و زیاد می‌شد. توجه آنها به طور ناخودآگاه، به طرف سرویس بهداشتی جلب شده بود. 

دانش آموزان می‌خواستند مکان را ترک کنند، اما پاهایشان علیرغم میل باطنی‌شان رو به جلو حرکت می‌کرد.


«برای چی به آنجا می‌رویم؟ آنجا که جز خار و خاشاک و میزهای فرسوده و شکسته چیزی نیست!» 

به راه باریکی که کنار ورودی سرویس بهداشتی قرار داشت اشاره کرد، جایی که آنها بی‌اختیار به سمتش می‌رفتند. پای یکی از بچه‌ها به چیزی برخورد کرد. همه به پایین نگاه کردند.

 صدای کشیده شدن فلز بر روی سنگ شنیده شد و نفس همه در سینه حبس شد


یک چاقوی بزرگ آشپزخانه بود. لکه‌های پررنگی روی تیغه‌اش دیده می‌شد. رد باریکی از همان لکه‌ها تا گذرگاه کنار سرویس بهداشتی امتداد یافته بود.

 همه سر جاهایشان خشک شده بودند، هیچکس جرات حرکت نداشت؛ سرانجام، شجاع‌ترین دانش آموز، اولین قدم را به سوی آن راه تنگ و تاریک برداشت.

 بوی غلیظ آهن می‌آمد، گرم بود، چیزی شبیه بوی خون. دانش آموزان با کنجکاوی سرک کشیدند.

 خون به دیوارها پاشیده بود. لکه‌های قرمز تیره تمام دیوار را پوشانده بودند. اطراف میزهای شکسته پر از برگ‌ها و گلبرگ‌های خشک بود، و از ز یر انبوه برگ‌ها گلبرگ‌های خشک، دو جفت پا دیده می‌شد؛

 آن پاها متعلق به دو زن بود.

دانش آموزان جراتشان را جمع کردند و برگ‌ها را کنار زدند . چیزی که می‌دیدند قابل باور نبود...





 دو جسد، در واقع دو جسم کاملاً بی‌جان، روی زمین افتاده بود.




پارت دوم 

*امضام حتما خونده شه*من ۱۵ سالمه، قبل از اینکه منو بخورین، گزارش برام بزنین یا از تاپیک بیرونم کنین ، لازمه بگم که زود قضاوت نکنید. من نه شاخ مجازی ام ، نه پررو و بی ادبم ؛ و تو تاپیک ها نظر الکی نمیدم. اونقدری هم شعور دارم که احترام بزرگترمو نگه دارم. پس ما رو بچه فرض نکنین .... آدم با آدم فرق داره ، اگه یکی همسن من باهاتون بد حرف زد یا پررو بازی در آورد یعنی منم همون جوری ام !؟ معلومه که نه ! برای اطلاعات بیشتر اینجا رو کلیک کنین با تشکر ، بییب :)
براساس واقعیته ؟؟

نه بابا یه خوابی دیده بودم حدود آذرماه 

الان یهو به سرم زد داستانش کنم 😭🤣

*امضام حتما خونده شه*من ۱۵ سالمه، قبل از اینکه منو بخورین، گزارش برام بزنین یا از تاپیک بیرونم کنین ، لازمه بگم که زود قضاوت نکنید. من نه شاخ مجازی ام ، نه پررو و بی ادبم ؛ و تو تاپیک ها نظر الکی نمیدم. اونقدری هم شعور دارم که احترام بزرگترمو نگه دارم. پس ما رو بچه فرض نکنین .... آدم با آدم فرق داره ، اگه یکی همسن من باهاتون بد حرف زد یا پررو بازی در آورد یعنی منم همون جوری ام !؟ معلومه که نه ! برای اطلاعات بیشتر اینجا رو کلیک کنین با تشکر ، بییب :)
نه بابا یه خوابی دیده بودم حدود آذرماه  الان یهو به سرم زد داستانش کنم 😭🤣

چه جالب 😇

خدا رو چه دیدی شاید شد 🍀 ‏گاهی سوال پیش میاد که فلانی کلی کتاب خونده، چرا بازم افکارِ سطحی داره؟ شکسپیر زیبا جواب داده: مطالعه مانند خورشید باشکوه آسمان است که نمی‌توان با نگاههای گستاخانه در آن نگریست. کسانی که پیوسته به روی کتاب خم شده‌اند، چیزی جز تقلید پوچ از کتب دیگران نصیبشان نمیشود. 

#معمای.مفقود.شدن.دبیران.در.روز.Xشنبه.part.3



دریاچه‌ای از خون، روی زمین به وجود آمده بود و اجساد، پاره پاره شده بودند؛ گویی گرگینه‌ای آنها را دریده بود .

همه دانش آموزان فرار کردند، حتی شجاع‌ترین آنها؛ همه به جز یک نفر. آن یک نفر، دانش آموزی بود که اگرچه ترسو و بی‌عرضه بود، اما جسارت کافی برای انتقام گرفتن را داشت؛ انتقام از شخصی که دبیران مورد علاقه‌اش را به قتل رسانده بود.

 اما او به تنهایی نمی‌توانست، نیاز به کمک داشت .

از هر کسی کمک خواست، به سینه‌اش دست رد زد. هیچکدام از همکلاسی هایش نمی‌خواستند چنین خطری را به جان بخرند، اما او مصمم بود. پس بغض و ناامیدی‌اش را کنار زد و قسم خورد که خودش به تنهایی معما را حل کند و روح آن دو را به آرامش برساند، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.


«پس اینجایی» 

به سوی صدا برگشت. صاحب صدا، آدمیزادی از جنس سایه بود، گرچه چهره یا جزئیات نداشت، اما کاملاً مشخص بود که یک زن است. « چه کار می‌کنی ؟»

«باید معمایی را حل کنم. باید قاتل را پیدا کنم و انتقام بگیرم» به اجساد اشاره کرد. «اما من تنها هستم، کوچک هستم، نمی‌توانم؛ ممکن است در این راه برایم اتفاقی بیفتد.... تو کمکم می‌کنی ؟»


سایه خندید. خنده‌اش تیز و سرد، اما آرام بود. طوری که به ستون فقرات لرزه می‌اندا خت:

 «اگر می‌دانستی قاتل کیست، انقدر به خودت زحمت نمی‌دادی»


«واقعا؟ تو می‌دانی او کیست؟ پس چرا به من کمک نمی‌کنی او را پیدا کنم!؟»

«سطح درک تو پایین است، آدمیزاد کوچک و ضعیف. حتی اگر بگویم هم تو نمی‌توانی درک کنی.» لحنش سرد و کنایه آمیز بود .

«منظور تو از این حرف چیست!؟ اگر نمی‌خواهی کمک کنی، لطفاً از اینجا برو. من کارهای مهمتری دارم که باید انجام دهم»


«متوجه نیستی» سایه سرش را تکان داد «قاتل اون‌ها منم، نه ... در واقع ، قاتل اونها تویی»



پارت سه

*امضام حتما خونده شه*من ۱۵ سالمه، قبل از اینکه منو بخورین، گزارش برام بزنین یا از تاپیک بیرونم کنین ، لازمه بگم که زود قضاوت نکنید. من نه شاخ مجازی ام ، نه پررو و بی ادبم ؛ و تو تاپیک ها نظر الکی نمیدم. اونقدری هم شعور دارم که احترام بزرگترمو نگه دارم. پس ما رو بچه فرض نکنین .... آدم با آدم فرق داره ، اگه یکی همسن من باهاتون بد حرف زد یا پررو بازی در آورد یعنی منم همون جوری ام !؟ معلومه که نه ! برای اطلاعات بیشتر اینجا رو کلیک کنین با تشکر ، بییب :)
چه جالب 😇

نگو وای برگام وای پشمام 

بوگو چه جااالببب 🥲🤣

*امضام حتما خونده شه*من ۱۵ سالمه، قبل از اینکه منو بخورین، گزارش برام بزنین یا از تاپیک بیرونم کنین ، لازمه بگم که زود قضاوت نکنید. من نه شاخ مجازی ام ، نه پررو و بی ادبم ؛ و تو تاپیک ها نظر الکی نمیدم. اونقدری هم شعور دارم که احترام بزرگترمو نگه دارم. پس ما رو بچه فرض نکنین .... آدم با آدم فرق داره ، اگه یکی همسن من باهاتون بد حرف زد یا پررو بازی در آورد یعنی منم همون جوری ام !؟ معلومه که نه ! برای اطلاعات بیشتر اینجا رو کلیک کنین با تشکر ، بییب :)
#معمای.مفقود.شدن.دبیران.در.روز.Xشنبه.part.3 دریاچه‌ای از خون، روی زمین به وجود آمده بود و اجس ...

#معمای.مفقود.شدن.دبیران.در.روز.Xشنبه.part.4

 


«منظورت چیه !؟ من که نمی‌تونم قاتل باشم! آخه چرا باید دبیرهای موردعلاقه ام را بکشم؟»

سایه سری تکان داد «من برای تو غریبه نیستم، تو منو می‌شناسی»

«گفتم که! من نمی‌تونم قاتل دبیرای مورد علائم باشم! من حتی نمی‌تونم موقع حرف زدن توی چشماشون نگاه کنم! در ضمن من تو رو نمی‌شناسم.»


«من همون وجه تاریک و پنهان توام. به عبارت دیگه روح خبیث تو هستم که اوایل سال تحصیلی پیش، کاملاً از بدنت جدا شد. من-یعنی، اون- از دبیرایی که تو دوست داری متنفر بود. حالا چی؟ نظری نداری؟ »


«می‌خوای بدونی نظرم چیه؟ درسته ترسو و بی عرضه م ،اما باید به قولم عمل کنم؛ قسم خوردم انتقام بگیرم!»

چاقوی خونی را از زمین برداشت، و آن را با قدرت درون قلب سایه فرو کرد؛ جوهر سیاهی از بدن سایه بیرون پاشید، و سپس، کاملاً متلاشی شد.

 او نفس نفس می‌زد و به سایه‌ای که جلوی چشمش از هم پاشید، و به جوهرهای سیاه روی لباسش خیره شده بود. همانطور که ترس در دلش می‌جوشید، لبخند پهنی روی صورتش نقش بست.

ساعت شش و بیست و سه ی عصر بود، دانش آموز سال آخر ،هنوز مدرسه را ترک نکرده بود.

برجستگی دردناک بغض را در گلویش حس کرد و ناگهان، شروع به گریه کرد. احساس رضایت داشت. او توانسته بود کار درست را انجام دهد و عدالت را برقرار کند. 


پس لبخند زد و همانطور که اشک بر گونه هایش آرام آرام جاری بود، از روی پشت بام مدرسه، ناپدید شدن خورشید و آغاز شب را تماشا کرد.



پارت چهار (آخر)

*امضام حتما خونده شه*من ۱۵ سالمه، قبل از اینکه منو بخورین، گزارش برام بزنین یا از تاپیک بیرونم کنین ، لازمه بگم که زود قضاوت نکنید. من نه شاخ مجازی ام ، نه پررو و بی ادبم ؛ و تو تاپیک ها نظر الکی نمیدم. اونقدری هم شعور دارم که احترام بزرگترمو نگه دارم. پس ما رو بچه فرض نکنین .... آدم با آدم فرق داره ، اگه یکی همسن من باهاتون بد حرف زد یا پررو بازی در آورد یعنی منم همون جوری ام !؟ معلومه که نه ! برای اطلاعات بیشتر اینجا رو کلیک کنین با تشکر ، بییب :)
نگو وای برگام وای پشمام  بوگو چه جااالببب 🥲🤣

👌👌😁

خدا رو چه دیدی شاید شد 🍀 ‏گاهی سوال پیش میاد که فلانی کلی کتاب خونده، چرا بازم افکارِ سطحی داره؟ شکسپیر زیبا جواب داده: مطالعه مانند خورشید باشکوه آسمان است که نمی‌توان با نگاههای گستاخانه در آن نگریست. کسانی که پیوسته به روی کتاب خم شده‌اند، چیزی جز تقلید پوچ از کتب دیگران نصیبشان نمیشود. 

برو خونه بچه، تا اون وقتِ شب موندی مدرسه چیکار؟

😭🤣🤣🤣🤣 من شبا قبل خواب ماواد میکشم ماوااادد 

چرا باید خواب پشت بوم مدرسه رو به عنوان یه سوم شخص ببینم اصلا 😭😭😭

*امضام حتما خونده شه*من ۱۵ سالمه، قبل از اینکه منو بخورین، گزارش برام بزنین یا از تاپیک بیرونم کنین ، لازمه بگم که زود قضاوت نکنید. من نه شاخ مجازی ام ، نه پررو و بی ادبم ؛ و تو تاپیک ها نظر الکی نمیدم. اونقدری هم شعور دارم که احترام بزرگترمو نگه دارم. پس ما رو بچه فرض نکنین .... آدم با آدم فرق داره ، اگه یکی همسن من باهاتون بد حرف زد یا پررو بازی در آورد یعنی منم همون جوری ام !؟ معلومه که نه ! برای اطلاعات بیشتر اینجا رو کلیک کنین با تشکر ، بییب :)
ماوااادتو ساقیتو معرفی کن😆

ساقیم موتوری پارکه موادمم شیشههه 

ای گدرت شیشههه ای گدرت تریاااککککک 

*امضام حتما خونده شه*من ۱۵ سالمه، قبل از اینکه منو بخورین، گزارش برام بزنین یا از تاپیک بیرونم کنین ، لازمه بگم که زود قضاوت نکنید. من نه شاخ مجازی ام ، نه پررو و بی ادبم ؛ و تو تاپیک ها نظر الکی نمیدم. اونقدری هم شعور دارم که احترام بزرگترمو نگه دارم. پس ما رو بچه فرض نکنین .... آدم با آدم فرق داره ، اگه یکی همسن من باهاتون بد حرف زد یا پررو بازی در آورد یعنی منم همون جوری ام !؟ معلومه که نه ! برای اطلاعات بیشتر اینجا رو کلیک کنین با تشکر ، بییب :)
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز