گوشی بازی
قبلا گریه میکردم غم باد گرفتم..همون تیرویید خودمون.. گریه کنم حس خفه گی پیدا میکنم.. دوستی هم ندارم.. شوهرم سالهای اول منع کرد بیرون رفتن و دوست و.. اونام باهام کات کردن و تنها شدم.. دیگه دوستی ندارم..حوصله دوست جدید رو هم ندارم..دوستای قدیمم خوب بودن.. یه بار تو یه ارایشگاه با یه دختره هم کلام شدم از زندگیش برام گفت و بدبختی هاش و.. دلم سوخت و باهاش دوست شدم و حرف زدیم..رنگ مو گذاشته بودم و تایم طولانی تو ارایشگاه بودم.. بعد که دختره رفت ارایشگره گفت این دختره خانواده اش قاچاقچی هستن.. ترسیدم.. زیاد ادم شناس نیستم.. همه رو مثل خودم میبینم اعتماد میکنم طرف اینجوری از اب در میاد.. ولی دوستای مجردیم خوب بودن و خانواده سالم و..
جز گوشی و کار خونه و.. هیچ سرگرمی برای عوض کردن حالم ندارم