خاطرات بد رانندگی

ببخشید طولانیه اما قشنگ از صبح دیوونم کرده     امروز صبح ماشین شوهرم و برداشتم رفتم بهشت زهرا.موقع برگشت سر کوچه اصلی پیچیدم تو کوچه ای که خیلی پهن بود چندتا ماشینم جلوم بودند و چون کوچه پهن از دو طرف ماشین میاد خلاصه ترافیک شده بود تو کوچه ماشین جلوییم راهنما زد بپیچ چپ منم تا دیدم اون پیچید امدم مستقیم برم که یهو زن دنده عقب گرفت محکم از پشت زد به ماشین .بعد سرشو از پنجره کرد بیرون گفت هششششششششششششش نمیبینی راهنما زدم؟  منم گفتم راهنما زدی بپیچی نه بیای عقب..وای چشتون روز بد نبینه یهو دیدم قفل فرمون در اورد اومد سمت ماشین من که ....ده خانم رانندگی بلد نیستی واسه چی میشینی پشت فرمون .کلی هم مرد تو کوچه وایساده بودند بخاطر ترافیک گفتم خانم مودب باش حرف دهنتو بفهم..گفت نفهمم چه گ.... میخوای بخوری؟ یهو دیدم شوهرشم از ماشین پیاده شده به عربده زدن منم سریع به شوهرم زنگ زدم که بیاد..من از ترس فقط خشکم زده بود..شوهر شروع کرد به داد زدن که زنیکه عوضی بیا پایین حالیت کنم چجوری باید رانندگی کنی که تو همین حین شوهرم رسید گفت چی شده من تا اونو دیدم زدم زیر گریه سوپر مارکتی محل داشت واسش توضیح میداد که شوهر زن اومد جلو گفت اقا یابو بخر بده زنت سوار شه  شوهر من تا اینو شنید شروع کرد یارورو زدن چون 10 سال بوکس کار میکنه میدونه چجوری بزنه..یهو زن اومد به من گفت ...ده خانم برو شوهرت و جمع کن وای شوهر من یهو این حرف و شنید قشنگ دیدم دیوونه شد اومد حمله کنه زن رو بگیر بزنه که بالاخره مامورا اومدن و با طرح شکایت من رفتیم کلانتری..خیلی بد بود امروز تا حالا تو این 26 سال همچین موجوداتی ندیده بودم کسی تا حالا از این آدما به تورش خوردن ؟