بزارین جریان بهتون بگم من۱۸سال ازدواج کردم و۵تابچه دارم شوهرم ۱۵سال اعتیاد داره وهرکارتواین سالها کردم ترک نکرد حدوا دوسال پیش بود توتوهماتش زد پای منو شکستوکلی بلا سرم اورد افتاد زندان منم دادخواست طلاق دادم .درحین دادخواست طلاق بزرگترها ازم خواستن رضایت بدم وبرگردم به زندگیم منم قبول کردم ولی پرونده طلاقمو نبستم به کسی نگفتم هنو توجریانه.بعد برگشت حدودا ۶ماه بعد حکم صادر شد وغیابی بود چون سیم کارتی که شوهرم سامانه ثنا داشت سوخته بود وهیچ پیامکی از دادگاه دریافت نمیکرد.خبر نداشت .چون حکم غیابی بود ۲ماه باید تاقعطیت صبر میکردم وبعدش ۳ ماه دادگاه فرصت میداد و۳ماه هم دفتر ازدواج روهم میشد ۸ ماه در این مدت باز انداختمش کمپ و رفتم کارای طلاق انجام دادم دیگه زده بودم به سیم اخر که وسطای کارا بودم که خواستگار اومد واسه دخترم
۵ تا بچه 😐😐😐😐😐
خب
بالاخره باید صیغه طلاق خونده بشه. صرف یه برگه که نمیشه
خب
خب چه اشکالی داره.
این خواستگار رو فا ل نیک بگیره.
هم دخترت نجات پیدا می کنه. هم خودت
هرگز زیر بار اون زندگی فلاکت بار با معتاد نرو
آینده دخترت رو بیش از این خراب نکن
خوب
الان داری ینی باشوهرت زندگی میکنی؟
خب حرومین بهم مگه میشه
شما که سال 85 ازدواج کردی دخترتون بیست سالشم نمیشه
خواهشا تحقیق کنید الکی ندین بره
بذارین درس بخونه
خب اگه طلاق گرفتین پس چطوری با هم زندگی می کنین
دوباره بزرگترهاخواستن فرصت بدم بخاطر دخترم جدا نشم باز خر شدم وفرصت دادم وقتی از کمپ اومد بیرون خواستگاری بهم خورد و باز بعد چند مدت شروع کرد کشیدن چون دیگه بریده بودم وپولی برای کمپ نداشتم شبانه به خانوادم گفتم اومدن دنبالم ورفتم خونشون .مصرف شوهرم زیاده وتوهمات خیلی بدی میزنه وماازش خیلی میترسیم خلاصه فک کردم خانوادم پشتمن وکارای طلاقمو پیش بردم حضانت ۵تابچهاروهم دادگاه داده خودم ومن هربارشوهرم زنگ میزد میگفت پشیمونه میگفتم من دیگه فرصت نمیدم واینبار ازت جدا میشم
تو یه زن زرنگ باهوش و قهرمانی
ولی اینجا یچیزی متوجه شدم خانوادم اصلا پشتم نیستن و نقشه دارن بچهارو تحویل عموی بزرگتر بدن من جدی نگرفتم ورفتم غیابی جداشدم تک وتنها رفتم هیچکس همراهم نیومد ن مادری ن پدری ون برادری بعد جداییم دیدم ی روز ظهر برادرشوهرام اومدن بچهامو ببرن منم نمیدادم بابام جلوشون گفت دخترم از پس بچها بر نمیاد وبچها فردا ایندشون نابود میشه.منم کلی گریه والتماس کردم اونا نمیدونستن من جدا شدم برادرها گفتن ما گردن میگیریم داداشمون ادم کنیم وترکش بدیم .
برادرشوهر بزرگم طرف منه وازش خواستم بیاد تواتاق تنهایی حرف بزنیم من جریان وبهش گفتم وباگریه بهش گفتم تو میدونی برادرت ادم بشو نیست منم جداشدم توروخدا نزار به زور برگردم تو اون خونه ازم خواست بخاطرش یبار دیگه بهش مهلت بدم تو زمان عده برگردم پیش شوهرم واین راز بین من وبرادرشوهرم بمونه تاببینیم شوهرم سرقولش میمونه یا میزنه زیرش وباز شروع میکنه مصرف منم قبول کردم وبرگشتم الان حدودا ۱۴روزیه کنار شوهرمم واز طلاقی که گرفتم خیلی میترسم یهو متوجه بشه قرار چه بلاایی سرم بیاد توروخدا راهنماییم کنید چیکارکنم
خیلی عذاب وجدان دارم کاش برنمیگشتم کاش بافوش ودادخانوادم میساختم وبرنمیگشتم خیلی میترسم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
