امروز ظهر همسرم نهار ش رو خورد و خواست بره سرکار بهم گفت من عجله دارم باید برم
الان سامان (یکی از دوستاش) میاد خونمون ،برای نهار تعارفش کردم
لطفا ازش پذیرایی کن 😐
گفتم چییییی؟من در نبود تو نهار بزارم جلوی دوستتتتت
لازم نکرده ،خودتم بمون نهارشو بخوره و بعد بره
همونجا شروع کرد به داد و بیداد که تو فکرت مریضه فکرت مشکل داره
مگه نهار خوردن جورمه
رفیق من از اون آدماش نیست و این حرفا
دوستشو قبلا دیده بودم پسر خوب و سر به زیریه ولی بنظرم دلیلی نداشت در نبود همسرم مرد غریبه توی خونه باشه
اگه در و همسایه میدیدن چی می گفتن ...
خلاصه که بحث کرد و رفت بیرون😐دوستش با خجالت اومد عذر خواهی کرد که قصد مزاحمت نداشتم شوهرت خیلی اصرار کرد
تند تند نهارشو خورد و رفت
ولی نگم که مثل بید میلرزیدم
بنظرتون نگرانی م از تنها بودن با مرد غریبه بی مورد بوده ؟بنظرتون من افکارم مریضه ؟مشکل دارم ؟