منم دور بودم از شهر خودم البته شوهرم شهر خودم بود
بعد از پشت تلفن انقد بهم توهین میکرد به خانوادمم خیلی توهین میکرد یه دروغایی می‌گفت از خودش که همش راست میشد بعد می‌رفت به شوهرم می‌گفت من بهش گفتم شوهرمم می‌گفت این حرفا رو نمیدونسته مامانت بهش زده سره همین چیزا میشد. تا چندین روز ما باهم بحث داشتیم هر چی قسم می‌خوردم شوهرم باور نمی‌کرد البته یه جورایی حق میدادم بهش چون رو دست میزد دروغ می‌گفت همش درست میشد ولی خوب بازم خداروشکر میکنم که گورشو از زندگیم گم‌کرد
وااااای دقیقا عین مادرشوهر من وقتی نامزدی کردیم همش زنگ میزد بهم می‌گفت همین الان میخوای برم دختر خواهرمو براش بگیرم منم میگفتم برو بگیر منتظر چی هستی اونم می‌گفت فقط تو رو میخواد خودش میدونست پسرش منو از جونش بیشتر میخواد بهش ثابت شده بود ولی دست بردار نبود
حتی تو نامزدی هم به شوهرم گفته بود برم برات خاستگاری ولی قبول نکرده بود خدا از سرش نگذره که انقد مارو اذییت میکرد
اره من الان یه ساله عقدم فقط روز خاستگاری دیدمشون و یه بار هم رفتیم برای خرید عقد که روز خرید یه فیلمی بازی کرد وقتی نوبت خرید من شد هیچی نگرفت بعدم فردای روز خرید ساعت ۷صبح زنگ زد به مامانم که دخترت اینجوریه و اونجوریه که مثلا بهمش بزنه آخرشم نتونست
خیلی باهاش کنار اومدیم ولی وقتی شوهرم دید دست بردار نیست گفت بیشتر از این بهش اجازه نمیدم دخالت کنه بدون خانوادش عقد کردیم
وقتم فهمید زنگ زد فوحش دادن که شوهرمم گفت خطتو عوض کن الان یه ساله میگذره قطع رابطه کردم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
59 ثانیه پیش
59 ثانیه پیش
59 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
