مادرشوهرم دیشب شام خونشون بودیم سر سفره گیر داد ب من و شوهرم ک چرا بچه نمیارید من نوه پسری میخام بچه بیارید و اینا مام هی با شوخی و خنده رد کردیم رفت
بعد شیرموز درس کرد سمت شوهرم ک آورد بهش گف بخور کمرت قوی شه بچه دار شید
این هیچی اصن
بد اهنگ اینا گذاشته بودیم با خاهرشوهرام و شوهراشون اینا داشتیم شیطونی میکردیم واضح نمیگم تعلیق میشم
یهو اون وسط اومد گریه کرد ک توروقران بچه بیارید رف قرآن آورد گف اگ حامله نمیشی بگو😐
شوهرمم اعصابش خورد شد بهش گف مادر من خودمون میدونیم چیکار کنیم انقد دخالت نکن و اومدیم خونه🤦♀️
اصلا فوضول نبود نمیدونم چرا دیشب اینطوری کرد