خسته شدم از بس دارم کار میکنم
دیروز حالم بده بود کلی کار ریخته بود شوهرم مو گفتم بیا کمک کن جارو بزن گفت خودت بکن بس تورو برچی گرفتم گفتم خسته شدم محل نداد
رفتم کمد دیواری تمیز وسایل سنکین بود گفتم بیا چند تا وسایل وردار گفت نه خودم تلاش کردم و دارم ضبظ افتاد رو صورتم جیغ زدم گفتم خدا لعنت کن لبم پور خون شد آمد گفت چیشد گفت غلط میکنی کاری نمیتونی رو دست میزنی