سلام بچه ها
من 13 ساله ازدواج کردم و یه خواهر شوهر و یه برادر شوهر متاهل هم دارم
رابطمون با خانواده شوهر خیلی زیاده
پدر شوهرم و برادرش دیروز تو روستا ویلا گرفتن، با خانواده رفتن همگی، خواهر شوهر و برادر شوهرمم رفتن اما اصلا به ما نگفتن بیاین
البته ما تو شهرشون نیستیم ولی فاصله مون 2 ساعته، زیاد نیست
از دیشب تا الان بحدی اعصابم خرابه که حتی اشکم دراومد
دیشب از سردرد نتونستم بخوابم
البته شوهرم شبکار بود ولی کارش جوریه راحت میتونه جانشین بزاره و مرخصی بیاد
ولی خیلی ازشون ناراحت شدم که حتی نوک زبونی هم بهمون نگفتن
منم بودم ناراحت میشدم
حالا شوهرم تا ربع ساعت دیگه میاد، دیشبم خیلی باهاش دعوا کردم تلفنشو قطع کردم در صورتیکه میدونم تقصیر اون بدبخت هم نیست، تقصیر ننه باباشه، نمیدونم وقتی اومد چه رفتاری داشته باشم
رفتارت خیلی زشته
آخر هفته ها کلا میان خونه ما چون ویلایی، ناهار و شام گوشت و مرغشون رو میخورن
نوش جونشون
الان که باید یه تعارف میزدن، اصلا هیچی بهمون نگفتن
شاید به شوهرت گقتن گفته نمیتونم بیام و بهت نگفتن که دلت نشکنه
شاید دلشون میخواسته به هر دلیل بهت یا بهتون نگن
شاید عجله ای شده گفتن شبه خطر داره نگفتن
شاید رفتارت بد بوده و نیاز به اصلاح خودت داری
شاید ...
شاید....
اما مهم اینه که بعد ۱۳ سال هنوز بزرگ نشدی و حال دل قشنگتو و جمعه خوبتو با این مزخرفات خراب میکنی
و شاید هم من فکرم غلطه و کل زندگیمو اشتباه رفتم
همه چی ممکنه
سلام عزیزم
راستش من قصد دارم آزمون استخدامی بعدی آموزگاری شرکت کنم امید به خدا
لیسانس مدیریت صنعتی دارم و ۲۷ سالمه ۳_۴ سالی هست از فضای درس فاصله گرفتم
اصلاً نمیدونم از کجا باید شروع کنم؟ منابع چی هستن و از کجا تهیه کنم؟ چند ماه زمان می‌بره تا بخونم؟
سر درگمم، میشه راهنماییم کنین
