2777
2789
عنوان

زن دایم اشکمو در اورد

919 بازدید | 54 پست

سلام امروز خونه خالم نذری داشت رفته بودم بعد من و نامزدم چهار سال پیش بدون عروسی گرفتن رفتیم مشهدو برگشتیم.حالا امروز زندای بیشعورم نشسته ب همه یجوری که من بشنوم گفته بعضیا قدر خودشو نمیدونه معلومه نیس حامله بود چی بوده عروس نگرفته 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد

مگه بیشعور تر و بیشخصیت تر از خاله زنکا داریم؟

💚نماز شب اول قبر برای عزیزانتون میخونم تگم کنید💚🔴آقایون به من درخواست ندن،ریپلای نکنن و تو تاپیکام نیان🔴 🇪🇭ای کاش میتوانستم کودکان را در قلبم پنهان کنم تا زمانی که جنگ ها تمام شود😓کاربری چهارم من 😶 با شماره مادرشوهرم اومدم اینبار💔خطر شناسایی توسط خواهرشوهر😂تگم کن😐تگم نکردی از ما نیستی😂تو تاپیکای عکس و جنجالی و دعوا😁مرسی میشم🥲🫂❌️از خانه قدم به دنیای بیرون بگذارید در حالی که زنانگی تان پشت در جامانده است، تا انسانی در جمع حضور یافته باشد و اندیشه و گفتار و رفتار او مورد توجه و احترام قرار بگیرد نه جلوه‌های زیبای جسم و زنانگی‌اش.(امام موسی صدر)////                چگونه ممکن است پس از ابلیس، فرد دیگرى همان اشتباه را تکرار کند و سالم بماند نه، هرگز خداوند هیچ گاه انسانى را براى عملى وارد بهشت نمى‏ کند که براى همان عمل فرشته‏ اى را محروم سازد. فرمان خدا در آسمان و زمین یکسان است ، و بین خدا و خلق، دوستى خاصّى وجود ندارد که به خاطر آن، حرامى را که بر جهانیان ابلاغ فرموده حلال بدارد.نهج البلاغه خطبه۱۹۲

بعد عروسیت کی بچه دار شدی مگه؟

همینجوریش یه شهر بام بَده..تو سمت من باش عذابم نده💔🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶      یکروز بالاخره آخرین کسی که تو رو میشناسه میمیره! و خاطرت برای همیشه فراموش میشه....! پس از زندگیت لذت ببر❣️

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بعد می‌گفت یادمه بالاش می‌گفت دختر باید باعروسی گرفتن برن خونه بخت بخدا بچه ها وقتی شنیدم بخاطر حرفاش یهو بغضم گرفت یجوری شدم

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد

میگفتی بالفرض حامله بودم به تو چه ربطی داره 

بابت گه خوریات چقدر پول میگیری که بابت همه چی زر زر میکنی بزن تیکه پارش کن 

سال های زیادی خودمو سرزنش کردم ...بابت اینکه چرا تلاش نکردم رتبه کنکورم دو رقمی و یه رقمی بشه ..اول عقاید خانوادمو مقصر دونستم  بعدش کمبود امکانات بعدشم زندگی تو شهر کوچیک و فرهنگ بسته ...بعدش رفتم سراغ ایراد بعدی که چرا من ورزش نکردم به هیکل ایده آلم برسم بازم طبق معمول اول خانوادمو سرزنش کردم بعدش امکانات بعد فرهنگ من برای تمام ناکامی های زندگیم همه رو مقصر دونستم الا خودم ۱ سال ۲ سال ۱۰ سال زندگی من به سرزنش کردن اطرافم گذشت در حالیکه مشکل اصلی خود من بودم آدمای موفق بهانه نمیارن تلاش میکنن غر نمیزنن تلاش میکنن دنبال مقصر نمیگردن تلاش میکنن فرصت ایراد گرفتن از دیگران رو ندارن تلاش میکنن ..پس هرجا گفتی نمیتونم برسم و بهانه اوردی  چون خانوادم ...چون شرایط اینو بدون کیلومترها از موفق شدن دور شدی   ......Life is this l ike thisبلد نیستم چی بگم خیلی آدم واردی تو جمله بندی نیستم 😹😂ولی عاشقتونم خیلی گلید سرشار از خوب هست شما فارسی کیلی کیلی کم بلد بود... سوادمم صفره صفره در حال حاضر مغزمم از گچ پر کردن احساسات ازش فوران نمیکنه     بارون_بهار _شیراز  رونیا۹۲   negin770😻😻😻😻😻 ریحانه ۱۳۷۱۰۲
بعد عروسیت کی بچه دار شدی مگه؟

یکسال بعد

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد

دختر داییم تو ۱۳سالگی ازدواج کرد به زن داییم تبریک گفتم و گفتم کاش انقد زود نمیدادین گفت توام عروس میشی!

😂😂😂😂اسکل فکر کرده بود طفل شوهر دادن هنره و من حسودیم شده

دامادش به دخترش خیانت کرد دخترش خودشو حلق آویز کرده بود نجاتش دادن زندگی دخترش الان با زندگی سگ یکیه

اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیضٍ
بعد می‌گفت یادمه بالاش می‌گفت دختر باید باعروسی گرفتن برن خونه بخت بخدا بچه ها وقتی شنیدم بخاطر حرفا ...

ولشون کن 

واقعا باید بیمحل کنی 

بعضی ادما فهم حرف زدن ندارن ، ادم فکز میکنه بعد از ۴۰ سال تازه از طویله زده بیرون که بلد نیست هنوز معاشرت 😐

🤌🫀

بعد بچه رو بهونه کردم اومدم خونه نمی‌دونم برم الان خونه خالم یانه آخه خیلی دلم گرفت جوری که الان دارم اشک میریزم

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
بعد بچه رو بهونه کردم اومدم خونه نمی‌دونم برم الان خونه خالم یانه آخه خیلی دلم گرفت جوری که الان دار ...

درسته تیکه انداختن کار درستی نیست

ولی این حجم از واکنش و ناراحتی از شخصیت خودته نه حرف اون. کمی قویتر رفتار کن. چیه این کارا؟!😐

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز