عدش منو برد میدان آزادی هولوکوپتر اونجا منتظر بود سوارش شدمرفتیم ار ابر ها رد شدیم رسیدم به دریا اولش فکر کردم اومدیم شمال بعد دیدم نه کیش آخه من زیاد ایران نمیگردم
شرایط ادما فرق داره ولی هرچقدم اذیت کنن بد باشن باز یه خوبی کردن که قرار نی ادم رفت امد کنه همین که طرف یع زنگ بزنه یا سراغ پدر مادرشو ارزکسی بگیره بفهمه سلامتن از دور بره ببینه یعنی ادم بی معرفتی نی میدونی یه عده که میان قطع کنن برمیدارن به خانوادشون فحشم میدن😐😐
شب غم انگیز تو نیز بگذرد. اما در این میان دلی ز دست میرود
منو برد کنار دیرا و سوار کشتی سفید با چراغ های قرمز آبی صورتی که تزیین شده بود سوار شدم منتظر شوهرم شوهرم بودم از دور شوهرم دیدم که لب و کشتی ایستاده بود دست هاشو رو به آسمان باز کرده بود نور خورشید افتاد بود رو صورتش