من یک دختر تو خانواده ی پولدار و تک دختر بودم ولی خاستگارهام یا مشروب خور بودن یا کلا خاستگار نداشتم قشنگ داشتم افسردگی میگرفتم با کلی دک و پز رفتم پیش دعانویس ، برام دعا نوشت و تونستم با همسرم ازدواج کنم و هر روز خدا رو شکر میکنم که تونستم مثل بقیه ازدواج کنم برای همین میگم قدر شوهراتونو بدونید و در کنار هم مشکلاتو حل کنید. من با تمام وجود میگمممم بلهههه با همسرم ازدواج میکردم
چون آخرش میفهمی ازدواج هیچچیزو حل نمیکنه .تنهایی تو برطرف نمیکنه .چون اون آدمی ک باهاش ازدواج میکنی خودشم ادمه .ما دخترا ازدواج میکنیم و همه چیزو میذاریم برا طرف ولی اون چون ذاتا مستقله دوست داره این استقلال رو بعد ازدواج هم داشته باشه و دختر دست و پاشو میگیره .بنابراین بعد از چند سال زندگی پسر خسته میشه و دختر آویزون ودلمرده از این همه تلاش برای ساختن یه زندگی رمانتیک .آخرم ب این نتیجه میرسی ک اون فردی ک باهاش ازدواج کردی فقط برا گاهی وقتا کنارته .و در اکثر مواقع یه آدمه با نظرات متفاوت خودش و توهم باید روی پای خودت وایسی