بیاین یه خاطره از خواستگارم بگم

من بابام نمی دونست باشوهرم دوست بودم اومدن خواستگاری چای اوردم بابام گفت یکم پررنگ نیس گفتم نه سیاوش چای پررنگ دوست داره بابام اینجوری شد😲

خیییییلی خندیدم😂😂😂😂😂😂

حالا قیافه خودش چطور بود؟

من يه خواستگار داشتم

وكيل بود مثله گوريل انگوريل بود

وقتى اومدن خونمون وقتى من وارد شدم كلا كه بلند نشد فقط نشست مثه خرسا يه سلام ساده كرد

بعد كه رفتيم توى اتاق حرف بزنيم اولين چيزي كه گفت گفت من اصلا از بيرون هيچ وقت غذا نميخرم شما خودت بايد درست كنى هميشه گفتم ااا جدا خوبه ادامه بدين هيچى فكر كرد من خوشم اومده انقدر چرتو پرت گفت بعد گفت شما حرفى ندارين گفتم نه مثله خركيفا اومد بيرون بعد فرداش هر چى زنگ زدن جواب نداديم ديگه 😂😂😂مگه جونمو از سر راه آورده بودم😒😒😒البته اين قضيه براى ٨سال پيش من الان ازدواج كردم☺️☺️☺️

خخخخخ   فقط منطقی جوابشو میدادی باحال بوده.چه حرصی خورده طرف  

ماهم برنج نمیخوریم   دمت گرم

مادرشوهر نکبت منم میگه همیشه. منم یبار برگشتم گفتم مادرشوهر هم مادر نمیشه.

یعنی دلم خنک شداااااا😛😛😛

برای منم یکی واسطه شده بود خواهرمو درنظر داشته.

ولی وقتی  اومدن منو پسند کردن 😂😂😂😂😂😂😂😂

یکی اومده بود خواستگاریم

با درس خوندنم مخالف بود.گفت جرا میخوای بخونی

گفتم چون ادمهای تحصیلکرده باشعور هستن وفهمیده

گفت مثلا یعنی ادمایی مثل پدر مادر من که بیسوادن بیشعورو نفهمن مگه؟.من بی هوا گفتم بله

پسر😠

من😐

خانواده بیشعورونفهمش😕

😂😂😂

اینو بگم اینجا خیلی کم سن بودم واولین خواستگارم بکد تجربه نداشتم😂😂😂

این مادرشوهر بود یا مار هفت سر؟

چه جوری قبول کردی؟

منم شوهرم ک اومد خواستگاریم گفت فلان شهر که‌خیلی دوره باید زندگی کنیم منم بچه بودم میگفتم عیبی نداره بابام ک بهم گفته،منم پیه همه چیو ب تنم میمالم😂😂

خدایا تووووبه 😄😄

بنظر من که اشتباه میکنی

اگه نپسندیده بود که دیگه برای جواب زنگ نمیزدن

زهرا جون گل گفتی.

مادر شوهر من جونش درمیاد ما تو خونش راه بریم اونوقت مامانم کل زندگیشو میزاره زیر دست نوه هاش

چه پسر. بی انصافی پامیشدی گل میزدی تو سرش شیرینی هارم گاز گازی میکردی میگفتی برو دهنت بو. نون و پنیر میده هنوز وقت زن گرفتنت نیست😡😡😡😡عصبانی شدم اه