مدیر

عضویت: 1396/01/10

تعداد پست: 1250

عنوان

بیاین یه خاطره از خواستگارم بگم

| مشاهده متن کامل بحث + 28344 بازدید | 541 پست

یه خواستگار داشتم که فقط مامانس منو دیده بود. یه روز بعد از ظهر اومدن خونمون که به همراه اقا پسر😒😒

خلاقه ما رفتیم تو اتاق حرف بزنیم که یهو برق رفت. دیگه ما تو همون تاریکی نشستیم به صحبت کردن. البته تاریکم نبودا چون بعد از ظهر بود.

تا وقتی که برق قطع بود حرفای عادی میزدیم و از خودش میگفت. تا اینکه یهو برق اومد از این رو به اون رو شد. واسه اینکه منو از خودش سرد کنه بهم میگفت ما فقیریم وضع مالی خوبی نداریم😩 منم میگفتم اشکال نداره.دوباره میگفت ما شبا نون و پنیر میخوریم😒 منم میگفتم ما هم همینجوریم، 😂😂 باز میگفت ما برنج زیاد نمیخوریم یعنی پول نداریم برنج بخریم😞 منم با کمال پررویی میگفتم اره ما هم کم برنج میخوریم😁😁 خلاصه هر چی میگفت منم میگفتم اره ما هم مثل خودتون هستیم. از من خوشش نیومده بود اینارو میگفت که من دمم رو بزارم رو کولم و در برم ولی من خدا زده و خنگ (حالا به کاری که کردم فکر میکنم خجالت میکشم) اصلا عین خیالم نبود که داره از رو عمد اینارو میگه.

بعدشم مامانش اینا که زنگ زدن نظرمونو بپرسن مامانم گفت دخترم میگه نه، البته اگه من نمیگفتم نه اونا صد در صد میگفتن جوابمون منفیه.😁😁 گفتم بزار خودم بگم نه ابروم نره.

حالا که یادش میفتم حرصم میگیره

پسره ی بیشعوووور، فقط میتونم بگم تو لیاقت منو نداشتی😂😂😂😂

خاطره ی زایمان در آب گوریل انگوری

1396/03/27

15:45

23 نفر لایک کرده اند ...

اظهار نظر

مشاهده افراد آنلاین

راز_هستم

عضویت: 1395/06/08

تعداد پست: 1796

منم مادرشوهرم با خواهرشوهرام دفعه اول اومدن خونمون. تازه از راه رسیده بودن هنوز ک و ن شون نرسیده به ...

شما هم میگفتی مادرشوهر مادر نمیشه🙄

1396/03/27

15:55

0 نفر لایک کرده اند ...

elina_28

عضویت: 1396/03/03

تعداد پست: 9255

یکی اومده بود خواستگاریم با درس خوندنم مخالف بود.گفت جرا میخوای بخونی گفتم چون ادمهای تحصیلکرده با ...

خوب گفتی

یا رادَّ ما قَدْ فاتَ : عمر های به سر آمده، روزهای گذشته، خون‌های ریخته، عشق‌های گم شده، آبروهای رفته، بغض‌های شکسته، اشک‌های چکیده، و آب‌های از جوی رفته را تو باز می‌گردانی ای باز گرداننده‌ی از دست رفته‌ ها!

1396/03/27

15:55

1 نفر لایک کرده اند ...

ریحانه

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

مادر_جون1

عضویت: 1396/03/20

تعداد پست: 2874

😅😅😅😅

محبت و گدایی نکن تو خودت پیداش کن

1396/03/27

15:56

0 نفر لایک کرده اند ...

mary.mom

عضویت: 1391/09/22

تعداد پست: 748

چه باحال 😂😂😂

منم سر خواستگاري شوهرم رفتيم اتاق برقا رفت البته شد ظلمات

شوهرم پروژكتور گوشيشو اومد روشن كنه كه پدر عزيزم با سرعت تمام چنان پريد وسط اتاق هر دو سكته كرديم منم يه جيغ كوچولو زدم 👽

بعد برگشت گفت دخترم نگران نباش من اين جام 😒

يعني شوهرم با دهن باز فقط داشت بابامو نگاه ميكرد

من خنگم برگشتم گفتم بابا شما نگران نباش منم اين جام 🙈

حالا خير سرم شوهرم اشنا بود فاميل بودن

1396/03/27

15:56

50 نفر لایک کرده اند ...

mandana1062

عضویت: 1395/12/03

تعداد پست: 3109

منم مادرشوهرم با خواهرشوهرام دفعه اول اومدن خونمون. تازه از راه رسیده بودن هنوز ک و ن شون نرسیده به ...

😳😳😳😳😳بزار عرقت خشک بشه بعد

1396/03/27

15:57

1 نفر لایک کرده اند ...

ستاره46

عضویت: 1395/10/19

تعداد پست: 678

من زنداداشم مهد داشت بیشتر کارای هنری و نقاشیشو من انجام میدادم یه روز از همکاراش پرسید کار خودته زندداداشم گفت کار خواهر شوهرم خانمه گفت ما دنبال یه خانم هنرمندیم برای داداشم زنداداشم عکس داداشمو نشون داد گفت خواهر شوهرم این تیپ قبول داره اگه غیر اینه نیاین

بالاخره اومدن وای پسره کچل شکم گنده تیپش مثل بابا بزرگا من انقدر اونروز گریه کردم ولی خواهرمو زنداداشم فقط میخندیدن الان یادم میاد کلی میخندم اصلا اجازه ندادم با من صحبت کنه واقعا اعتماد به نفسی هم دارن اینجور آدما

موندنی راهشو پیدا میکنه.....رفتنی بهانشو.....

1396/03/27

15:57

6 نفر لایک کرده اند ...