هوا گرم بود، منم یه آدم به شدت گرمایی
خستگی راه
شلوغی
اما هیچ کدوم به چشمم نمیومد
حتی گرما و خستگیش، شیرین و لذت بخش بود
اولین بارم بود اون مسیر رو داشتم میرفتم
رفتم و رفتم تا اینکه رسیدم
چشمم که به اون مکان افتاد، دیگه برام مهم نبود کی تحقیرم کرده، مهم نبود چقدر تو حسابم داشتم، مهم نبود اگه به دلایلی چند سال از دوستام عقب افتادم تو تحصیلم، مهم نبود که خونمون خیلی بزرگ نیست
هیچی دیگه مهم نبود
فقط من بودم با کلی شرمندگی
و چشمام که خیره شده بود به ضریح شش گوشه امام حسین(ع)
رفتم جلو
ضریح و محکم بغل کردم و چشمامو بستم و گفتم: آقا اومدما
آره میدونم
میدونم شب اول قبرم میاین
اما
جان مادرتون نذارین اینجوری بیاما
دستمو بگیرین که اول اونی بشم که شما دوست دارین، بعد چشم تو چشمتون بشم
باور دارم اگه اونی بشم که شما دوست دارین، تو بغل مادرتون جون میدم...
لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد
ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین(ع)❤