میخوام از زایمانم بگم

سلام من ازون مدلا بودم که دردم نگرفت دکتر برا زایمان طبیعی تاریخ داد بهم ۴ صبح باید بیمارستان میبودم کل بدنم یخ کرده بود با این که زایمان دومم بودد اما تمام وجودم میلرزید رفتم داخل اول معاینه سطحی کردن چند تا سوال پرسیدن براتون و سرم برام زدن رفتم تو زایشگاه وارد زایشگاه که شدم دیدم اتاق اتاقه داخل یه اتاقا شدم خوابیدم ساعت ۵ یه ماما اومد بایه چیز پلاستیکی سفید کیسه آبمو پاره کرد دردام شروع شر منم کلافه داشتم میشدم تو زایشگاه چون اتاق اتاق بود میشد شوهرت بیاد پیشت زنگ زدم که کجایی گفت دارم عدسی میخورم 🤨منم داشتم از حرص میپوکیدم گفتم من اینجا ول کردی داری با خیال راحت عدسی میخوری دیدم یه ربع ۶ شد اومد با هر هر و کرکر  منم داشتم درد میکشیدم گفتم سیر شدی خوش گذشت گفت خیلی خوشمزه بود جات خالی خلاصه که دردام لحظه به لحظه داشت بیشتر می‌شد تمام استخونام درد میکرد دردام دیگه جوری شده بود ک آروم نمی‌گرفت همش درد شدید داشتم شرو ع کردم به جیغ زدن اینقدر درد داشتم که مهلت نفس کشیدنم نداشتم توپ آوردن گفتن بشینم روش یکم آروم شدم آما فایده نداشت ساعت ۷ شده بود کیسه آب گرم و ماساژ آوردن بازم آروم نشدم تا اینکه وقت اپیدورال شد رفتن دکتر بیهوشی خبر کنن که بعد ۳ دقیقه کامل باز شد و گفتن وقت زایمانه شوهرمو بیرون کردن اما دکترم نیومده بود بهم میگفتن زور نزن اما بچه خودش داشت میومد که یهو بچه به دنیا اومد خودم باورم نشد بدون اپیدورال بدون آمپول فشار بدون اینکه دکترم بالاسرم باشه بچه به دنیا اومد صبر کردن تا دکترم اومد بخیه زد دکترم گفت بچت هول بوده که نداشت من برسم اما واقعا سختی کشیدم برا همینه که میگن بهشت زیرپای مادره و گناها پاک میشه چون واقعا آدم میره اون دنیا برمیگرده اینم از خاطره زایمانم 😍😘🌹