دو جاری هستیم من یکماه بزرگتر شاغل و قشنگتره و از لحاظ فرهنگی و .... خیلی از خانواده شوهر و جاری بالاترم ولی فرهنگ جاری از خانواده شوهر پایینتر
از روز اول با ازدواجش مخالف بودن ولی با دعوا همه چیز گرفت ازشون و کسی جرات نداره چیزی بهش بگه
سرزنده و اکتیو
منم از روز اول خانواده شوهر زدن تو سرم و گربه دم حجله کشتن منم بخاطر احترام و.. جواب ندادم
الان همش گذشته یادم میاد شوهرم اصلا پشتم نیست همش دعوا
کسی جاری ببینه فکر میکنه ی ده سالی از من کوچکتره
منم حس میکنم افسردگی گرفتم هیچی برام مهم نیست دیگه
میشه راهکار بدید