ما تو زمان و مکانی زندگی کردیم که به بن بست رسیدن جزو روتین زندگیمون بود
ما تو دنیایی از کاش ها و حسرت ها زندگی کردیم
تو دنیایی که تا چشم باز کردیم کینه و نفرت دیدیم و باید اونقدر می دویدیم تا شاید نوری پیدا بشه از لا به لای زخم هامون
اما کاش تو اینجور نباشی
کاش تو آزاده بشی
دست هایمان بستس
اما نمی دانستند دخترانی که دست هایشان را می بندند
فرزندانی به دنیا خواهند آورد که بال پرواز دارند🩵