دیشب بعد ۲ماه نامزدی ما فایمل های همسرم رو شام دعوت کردیم خونمون جمعیت خانم ها  حدود ۵۰ نفر بودن و آقایون مجلسشون جدا بود جمعا ۱۰۰ نفر مهمون بودن بعد شام و میوه مادرشوهرم گفتن که نامزدم رو صدا کنیم بیاد داخل برقصه و بعدش میخواستیم هدیه بهش بدیم مامانم براش لباس و دسنبند طلا خریده بود اومدیم برقصیم داشت دست میزد ولی همش به در و دیوار نگاه میکرد تا من گاهیم بهمن نگاه میکرد بعدش شروع کرد حین رقصیدن من با دختر دایی و خواهرش و زنداداشش حرف زدن هی خم میشد پشتش به من میشد و با اونا حرف میزد و من تنهایی میرقصیدم توجه جمع هم بهشون بود که چی شده؟!؟ بعد بحث هایی که بالاخره فرستادنش اومد ۱ دقیقه حدودا رقصید و بعدش رفت. حتی یه هزار تومن هم پیش مهمونا سرم پول نریخت یا دستم نداد
خلاصه که بعد مهمونی حسابی احساس بی ارزش بودن میکردم یعنی من ارزش نداشتم یک ربع میخوام برقصم نامزدم نگاه کنه بهم 
حسابی دعوا کردیم و گفتم پیش فامیلا منو سکه یه پولم کردی و خیلی حالم بده همه به این و دختر داییش و زنداداشش نگاه میکردن و من تنها میرقصیدم بارها دلم میخواست وسط رقص برم ولی بازم مهمون بودن تو خونه ما احترام نگه داشتم 
نامزدم داشت توجیه میکرد  رفتارش  رو میگفت من خجالت میکشیدم اونا میگفن برقص من میگفنم خجالت میکشم در حالی که دیشبش تولد دایشش تا میتونست بین خانم ها رقصیده بود تو عقدخودمون هم همینطور در واقع اونجا معرکه باز کرده بودن صحبت کردن که چه عرض کنم
خلاصه که مهمونا رفته بودن گفتم بهش نمیخوام اصلا ببینمت برو و از خونمون رفت و حالا زبونش درازه میگه تو منو از خونتون بیرون کردی واقعا من اشتباه میکنم و چیز خیلی سطحی بوده این ماجرا؟ یا شوهرم داره توجیه میکنه میگه مهم نبوده