خب اول اینکه بگم شوهرمن بارهالغزیده سه چهارروزپیش بایکی ازدوستاش رفتن عروسی وشل وموندن دیشب خونه دوستش بودیم خانم دوستش گفت یه دسته موگیرکرده کمربندشوهرمواینا وشوهرمنودوستش هی خندیدین به ین موضوع گفتن چیزی نبوده وفلان وایناا اخرشبی اومدیم خونه شوهرم اومدبغلم کنه گفتم نکن اول یه توضی کامل بده چرابایدیه دسته موروکمربندش باشه وایناعروسی بودین زن نبوده که و.... شب وهم موندن بعداینم بدش اومد توبه من شک کردی برات متاسفم من اینکاره نیستم و... رفت جداخوابیدش ازمن تااینکه امشب پیام دادش بهم اینجوری