شوهرم پریروز چن تا طالبی و یخورده میوه خریده بود .دیگه از سر کار اومده بود خسته بود گفت نیار فردا میخوریم .منم شستم گذاشتم موند .دیروز ظهر زنگ زد که چخبر خوبی و ..احوال پرسی....روزی یکی دو بار زنگ میزنه همیشه ...گفت میگفتی طالبی بگیر برام گرفتم دیشب هیج نخوردی الان بخور .منم دیگ دست نزدم گفتم بزار بیاد دوتایی بخوریم دلم نیومد تک خوری کنم .🙂
شب ک اومد اوردم اسموتی درست کردم باهاش(اب طالبی و .. )
بماند ک چقد دردسر شد تا مخلوط کنمو میزون کنم(انباری بود )
با چ ذوق و شوقی درست کردم همسرم اومد ببینه چیکار میکنم گفتم اگ زحمتی نیس ببر منم دستمو بشورم بیام .
ده بار تاکید کردم که مواظب باش نریزه .یجوری بود کلا حواسش پرت بود انگار .گفتم اگ حواست و ندی میریزه ها گف ن ن میبرم و رفت .یهویی حواسش رفت به تلویزیون و تمام ریخت روی فرش.منم تازه فرشا رو شسته بودم خودم با کلی سختی🙂🤦♀️بهش گفتم خب ده بار تاکید کردم حواست باشه ها مگه کوری هم فرش کثیف شد هم اینهمه زحمتم هدر رفت و هیچی به هیچی .
اندازه یه لیوان توی مخلوط کن ریخته بود وقتی دیدم حق ب جانب حرف میزنه اونم بردم ریختم توی ظرفشویی اومدم تا حرصم خالی شه .
بعدش شرو کرد ک اره تا من باشم دوباره برات بخرم !!بشین منتظر باش...
اینم بگم ک من اصلا اسراف نمیکنم تو هیچی اما ایندفه عصبانیم کرد ریختم اونور .اندازه یه لیوان شایدم کمتر بود.
منم خیلی دلخور شدم هیچی نگفتم .چشمام پر شد گفتم زر نزن نمیخام اعصاب خودمو خورد کنم و چیز بدی بگم پس ساکت شو .اونم دیگ چیزی نگفت .تااا امروز ک زنگ زد عادی احوال پرسی منم حرف زدم گفت چته یجوری گفتم نمیدونی؟!
منت یذره میوه رو میزاری سرم ک چی سگم باشه بهش بر میخوره .داشت میگفت نه اخه میدونی...ک قط کردم .🙂♥️