من ینفرو خیلی دوس داشتم عاشقانه 19 سالمه ولی یجورایی نمیشد خواستگار اومد جدا شدم وقتی جدا شدمخیلی حالم بد بود به زور بازو با حالت روحی خیلی بد قبول کردم ولی خدا میدونس ت دل من چی میگذشت به هر سختی بود همیشه ت خودم بودم حال خیلی خرابی نمیتونستم به کسی بگم من همچین مشکلی دارم همیشه سردرد اضطراب وقتی میگفتن راجب ازدواج موها بدنم سیخ میشد ت خودم میپیچیدم همیشه میخواستم اون قبلی فراموش بشه بتونم زندگی کنم حالم خیلی خرابه الان همش زودی عصابمخورد میشه حس خیلی بدی دارم انگاری کنترل رو خودم ندارم خیلی بده حس افسردگی اوف
گلی شاید باورت نشه اما من نامزدمو سر دوهفته ب کل فراموش کردم فک نکنی دل ندارم یا چیزی واقعننن احساسیم بشدت منم اولاش خیلی حالم بد بود دیوونه شده بودم ولی ب خودم فهموندم ارزشم خیلی بالاتره و این ادم در لول من نیس نه اینکه من ادم خاصی باشم ولی خب برا خودم ارزش قائل بودم ک بهش فکر نکردم کار اسونی نیس درکت میکنم باید بری پیش ی تراپیست حتمن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
وقتی اون یه درصد پاشو جلو نمیزاشت من چکار میکردم حالم خیلی خراب شده بود هعی سعی میکردم خوب بشم اما ن ...
البته اره وقتی درجریان بوده و واقعن تورو برا ازدواج میخاسته قبول کن یک درصد پا میکشید جلو و نمیذاشت اینجوری شه خودتو مقصر نکن خیلیم کار خوبی کردی چون تو اطمینانی نداشتی ک پا میکشه جلو یانه و اینکه مطمعن باش فراموشش میکنی اگه طرف ادم خوبیه فرصتتو از دست نده واقعن ارزش خودتو بالا بدون