زمان ما دوران راهنمایی مسابقات المپیاد برگذار میشد در سطح منطقه و استان . ی هفته قبل المپیاد بابام با انواع میوه جات و آجیل و کتاب ببر توچال درس بخون منو اماده ی ازمون میکرد . روز آزمون با جلال و جبوروت منو رسوند مدرسه منم کلی توی حیاط مدرسه فوتبال بازی کردمو زودی تست ها رو زدمو رفتم خونه . ی هفته بعد جواب المپیاد اومدو از اونجایی ک بابام مشاور ارشد استان بود زودتری برگه مو با خوشحالی از جیبش درآوردو داد زد دوممم شدی بعدشم منو دورش چرخوندو بردتم میدون انتقلاب و کلی برام خرید کردو ی عالمه بهم افتخار کردو رفتیم خونه
مامانم از اونجایی ک حواسش جمع بود برگه رو از بابام گرفتو با دقت نگاش کردو هیو گفت خااااک ب سرت بیژن
تو از آخر دوم شدی
طفلی بابام کلی دلم براش سوخت
اون موقعا چقد از جیبش پول برمیداشتم با اینکه میشمورد ولی نمیفهمید