عزیزم عموم پدر شوهرمه. پنجشنبه جمعه ها خونه باغش درخت هارو اب میداد منم میرفتم پیشش معمولا خودش زنگ میزد بیا . پنجشنبه شب بهم زنگ زد بیاین مهمونی داشت تو خونه نرفتم همسرم خسته بود گفت تو ک فردا میری امشب نرو ب عموم گفتم فردا میام گف برا ناهار بیا کارت دارم فرداش ظهر اماده میشدم برم ک خوااهرشوهر زنگ زد خبر داد... و جریان امضام اینه ک زیاد ب خوابم میومد میگف چرا جمعه نیومدی منتظرت بودم ..