2777
2789
عنوان

قصه ی من به سر رسید...

1301 بازدید | 13 پست

آخرش حاجت روا شدم.
خدا واقعا شنواست. همه حرفا و دعاهامو شنید. یکمی طول کشید ولی بالاخره شنید. تو همه این ۵ سال هم انگار که می شنید ولی چرا گذاشت انقد طول بکشه؟ نمیدونم.
صبح روز عید فطر در حالی که دیر شده بود رفتیم وادی السلام. مطمئن بودم که رفتن. ولی بود. انگار فقط چند لحظه لازم بود که من برسم و دیدنی هارو ببینم و بره. فقط چند لحظه طول کشید. خودش بود و مادر و برادر و یه دختر جوون. تو دستش حلقه نبود. ولی میدونم که اون دختر خانم خوشبخت کسی بود که الان کنارشه. 
همچی تمام شد و من به یقین رسیدم. حقیقت هرچند تلخ روشن شد. حالا راهمون کاملا از هم جداست و من باید بتونم  خودمو ببخشم. بتونم خودمو پیدا کنم. بتونم فکرمو کنترل کنم و یاد روزهای خوبمون که درست پارسال همین روزها بود نیفتم. باید بازم از خدا بخوام کمکم کنه شاید بتونم این ۵ سال رو جبران کنم. این عمر رفته، این اعصاب کش اومده، این روحیه خراب، این دل شکسته، این غرور له شده. 
چقدر طول میکشه که بازم حالم خوب بشه؟ 
هنوز کلی سوال دارم که کسی جز خدا نمیتونه بهم جواب بده.
همه ی تلاشمو کردم برای خوشبخت بودن. برای تنها نبودن. ولی خوشبختی انگار برای من دست نیافتنیه. یه چیز دوریه که هیچوقت برای من نیست. دستمو خیلی دراز کردم تا بگیرمش ولی هیچوقت دستم بهش نرسید. دیگه براش اقدامی نمیکنم. 

درد دوست داشته نشدن درد بزرگیه. اونم وقتی که هیچ مشکلی نداری و همچی عالی پیش میره. وقتی بخاطر یه خواسته ی به حق کلی رشد و تغییر میکنی ولی بازم دستت خالی می مونه. 
وصل به خداوند بهترین جایزه و هدیه این ماجرا بود. نقطه عطف ماجرای زندگی من.
ولی چنین سرنوشتی رو برای خودم نمی دیدم. فکرمیکردم آخرش خدا منت میذاره و با کرم و محبتش دستامو پر میکنه. من که از روز اول تا آخر جز خدا هیچکسو نداشتم. فقط و فقط دل به کمک خودش بسته بودم‌. و ایمان داشتم برام کافیه. دست بی کسی و نیازمو پیش هیچکس دراز نکردم. 
منتها بعضی چیزا هیچ جوری بدست نمیاد. باید توان پذیرش اینو میداشتم. 
زندگی خیلی سخته. بی نهایت. من میخواستم آسون بگیرمش ولی نشد. هیچوقت هیچ چیز زیادی از دنیا نخواستم. فقط سهم خودمو خواستم. گاهی حتی کمتر از حقم، کمتر از چیزی که لیاقتمه. اونم حاصل نشد . 
بالاخره دلم کنده شد. بالاخره به پذیرش رسیدم‌. بالاخره تکلیفم مشخص شد. 
صبح ها که چشم باز میکنم، اولین فکری که به ذهنم میرسه فقدان و قلبی هست که خالی شده. حال کسی رو دارم که ۵ سال رو یه پروژه سخت وقت و انرژی گذاشته و آخرش با سخت ترین وضع به شکست خورده. مثل مادری که ۹ ماه فرزندشو نگه میداره و آخرش با دست خالی برمیگرده خونه. خدا برای هیچ مادری نیاره. 

گذشتم... دیگه نه به ازدواج فکرمیکنم و نه دلم میخواد هیچ مردی وارد زندگیم بشه. لذتش به دردسرهاش نمی ارزه. 
دیگه حرفی نمونده. ممنون از همه شما دوستهای خوبم که به درد ودل هام گوش دادید. 
فقط برام دعا کنید بتونم خودمو ببخشم. سعی میکنم به گذشته فکرنکنم و تو حال باشم و به آینده ی نامعلومم، به هدف های به تعویق افتاده ام فکر کنم. وسط این فکرها یاد روزهای رفته که میفتم ناخوداگاه به خودم لعنت میفرستم. بخاطر سادگی و کارهایی که از صدق دلم انجام دادم، خودمو سرزنش میکنم. نمیتونم خودمو ببخشم. این خیلی ، بی نهایت آزارم میده. دعا کنید بتونم بازم با خودم با مهربونی رفتار کنم. 

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

تاپیک قبلم رو بخونید. فقط ۲ روز خوندم و از ته دل از ۱۴ معصوم خواستم که دلم کنده بشه. دلم کنده شده بود. تو نماز شب های ماه رمضون از ته دل از خدا خواستم حقیقت هرچند تلخ برام اشکار کنه. 
عیدی این ماه رمضانم شاید دیدنش بود سرخاک پدرش و مطمئن شدن. این تلخ ترین عیدی عمرم شاید بود. 
کاش خدا دعاهایی که برای وصل میکردم اینطور انقد سریع اجابت میکرد. هرچند که این بار زمین خوردنم انقد مثل دفعات قبل درد نداشت ولی ذوق و شوق زندگی کردن و ادامه دادن در من از بین رفت. تلاش میکنم به دام افسردگی نیفتم ولی حقیقتا دیگه چیزی برام مهم نیست. دیگه حتی منتظر نیستم که خدا برام جبران کنه یا دنیا بدهی شو بهم بده. رها کردم... ولی خدا خودشم میدونه، ازش توقع نداشتم. فقط خودش میدونه چطور داره برام‌ میگذره و بس.

من افتادم، خیلی محکم! از ارتفاع بلند. افتادم و بلند شدم. حالا! خیلی قوی تر از روزی ام که نیفتاده بودم. فقط در حیرت ام از این امتحان سخت. چرا ! چرا خدا از من چنین امتحانی گرفت؟ از روحیه آسیب پذیر، از سختی هایی که کشیده بودم خبر داشت. میخواستم یه نفس راحت بکشم، کمی استراحت کنم، کمی آسوده خاطر بشم، اینا چیز زیادی بود؟؟؟ ما فقط همین یکبار در این دنیاییم‌.
سرنوشت سختیه. توان دیدنش همراه کس دیگه رو در خودم نمی دیدم. منتها خدا میگه نگو نمیتونم. تو رو بدون اون هم زنده نگه میدارم. فصل عوض میشه! صبر لبریز میشه! کسی که دل و جانت بود غریبه میشه! و ذهن متعجب میشه! دنیای غریبی هست! هرچیزی که میگی نمیشه اتفاق میفته! میگی نمی افتم ولی می افتی! سقوط میکنی! عجیب ترینش هم اینه که میگی مردم اما زنده می مونی!!! این هم از حکایت من.
قصه ی عاشقانه ی من به سر رسید...

سلام چطوری عزیزم ؟ بهتری ؟

سلام راضیه جان. ممنونم.

الحمداله اره بهترم خداروشکر.

زندگیه دیگه خوب و بد، سخت و آسون میگذره. 

سرمو گرم کردم به برنامه های عقب افتاده ام، ولی با همه اینا احساس بی هدفی دارم. شبها قبل خواب یا اول صبح ها حالم میزون نیس. میگم برای کی و چی دارم تلاش میکنم. آخرش چی میشه. دوست داشتم مسیولیت هامو میذاشتم رو دوش کسی و یکمی عقب می نشستم. گاهی به سرم میزنه یه ترم مرخصی بگیرم ولی میدونم خونه باشمم دیوونه میشم.

دیگه بهش فکرنمیکنم ولی گاهی دلم برای اون روزای عاشقیم تنگ میشه. دلم خیلی تنگ میشه. دوست داشتم بازم دلم برای کسی بتپه و برای حاجتم از خدا کمک بخوام. دیگه حاجت و خواسته ای برای خودم از خدا ندارم. 

عزیزم مرسی که به یادم هستی. من اگر لایق باشم همیشه تو نمازام یادتونم. ❤⚘

سلام دختر خوش قلب عاشق، دلم برای تک تک تاپیک هات گرفت و هم اینکه غبطه خوردم که همچین عشقی رو تجربه کردی و بعدش به معبود وصل شدی، خیلی خیلی قشنگ و دلی نوشته بودی همه چیز رو، خواستم حالتو بپرسم خواستم بدونم الان خوبی تونستی دل بکنی و دیگه اذیت نشی

سلام دختر خوش قلب عاشق، دلم برای تک تک تاپیک هات گرفت و هم اینکه غبطه خوردم که همچین عشقی رو تجربه ک ...

سلام دوست مهربونم. ممنون که وقت گذاشتید و خوندید. خوشحالم خوشتون اومده.⚘❤

الحمداله بهترم از قبل. تکلیفم روشن شده و بلاتکلیف نیستم. دلم کنده شده، ولی نمیتونم به خودم دروغ بگم. گه گاهی یادش میفتم. هنوز نشده که یاد گذشته بیفتم و چشمام پر اشک نشه. مثل همین الان. هنوز و همیشه تو نمازشب هام اسمشو میارم. منو سپرد دست خدا و خودش رفت... 

چاره ای نیس. زندگیه دیگه. ولی عشق ارزشمندی بود. بی نهایت. وگرنه من کجا و ۹ ماه هرشب نمازشب خوندن کجا. به آرامش رسیدم. 

دیگه منتظر چیزی نیستم. انتظار خیلی سخته. ولی کنجکاوم بدونم زندگیم از این به بعد میخواد تو چه مسیری بیفته که خدا نخواست کنار محسن باشم. برام دعا کن عزیزم. ❤❤❤


سلام دوست مهربونم. ممنون که وقت گذاشتید و خوندید. خوشحالم خوشتون اومده.⚘❤ الحمداله بهترم از قبل. تک ...

ان شالله بهترینها برات رقم بخوره طوری که همه سختیها رو فراموش کنی، دلت آرامش خدایی بگیره❤

سلام راضیه جان. ممنونم. الحمداله اره بهترم خداروشکر. زندگیه دیگه خوب و بد، سخت و آسون میگذره.  ...

تو عشقی رو تجربه نکردی ک دلت برای عشق تنگ بشه، تو فقط رنج کشیدن رو تجربه کردی و دلت برای همون رنج کشیدن تنگ شده، چون رنج کشیدن برای تو آشناست، چون احتمالا تو خونواده ای بزرگ شدی و پدر و مادری داشتی ک هرگز بهت احساس ناب بودن ندادن، احساس شگفت انگیز بودن ندادن، احساس خواستنی بودن ندادن، وگرنه دلیلی نداشت جلوی ی مرد بشینی و اینقد جلوش خودت رو خورد کنی ک طرف بهت بگه من با چهره معمولی مشکلی ندارم !!!!!

دلیلی نداشت ۵ سال از عمرت رو ب عشق کسی سر کنی ک فقط برات دام عاشقی رو پهن کرد و وقتی واردش شدی و ب دامش افتادی تنهات گذاشت و رنج کشیدنت رو فقط نظاره کرد و کیف کرد!!!! 

یجا نوشته بودی ک تا زمانی ک شاگردت بود هی سعی میکرد بهت چیزایی رو بفهمونه و بهت علاقه نشون بده، ولی بعد درست زمانی ک تو علاقه مند شدی و این چیزایی ک سعی میکرد بهت نشون بده رو جدی گرفتی(!!!!!) یهو پشتت رو خالی کرد و فهمیدی تو دام کسی افتادی ک حتی برات ی ذره عشق هم نداره!!!! 

و تو را چ شده است ک بودنت را برای یک مرد مایه عذاب و دردسر میدانی و ازش بابت مزاحمت و آزار و اذیتی ک وجودت داره براش عذر خواهی میکنی و از اینکه او منت میگذارد و تو را تحمل میکند از او کمال تشکر و قدردانی رو داری!!!!! 

فکر میکنی بااین احساس بدی ک ب خودت داری میتونی معشوقه باشی؟؟؟؟؟ هررررررگز! 

منو ببخش ک باهات خیلی رک صحبت میکنم ، ولی تو اینقدر غرق در خوش خیالی و خامی هستی ک تا سیلی نخوری ب خودت نمیای.

بابت حرفام ناراحت نشو، فقط مطلب رو بگیر، و خودت رو نجات بده از این فلاکت،این همون راه نجاتیه ک هرشب تو نمازشبهات از خدا میخواستی بهت نشون بده.

عزیزم عشق از مرد شروع میشه، عشق آتیشیه ک تو دل مرد روشن میشه و رنج میکشه، کل کاری ک یک زن در راه عشق میتونه انجام بده و باید انجام بده اینه ک از اینکه خواسته شده لذت ببره!!! همین!

رنج کشیدن ک مال تو نیس! مال مرده!

دویدن ک کار تو نیس، وظیفه ی مرده!

نیازمند بودن ک در وجود تو نیس، در وجود مرده! 

نازکردن ک مال مرد نیس، مال توئه! 

نازکشیدن ک مال تو نیست، مال مرده!

تو بخاطر خلا عاطفیت داری نقش ها رو جابجا بازی میکنی و انتظار نتیجه مطلوب رو هم داری!!!! و این ممکن نیس! 

تو قانون عشق رو بلد نبودی، تو فقط ی رنج بی حاصل رو ب خودت تحمیل کردی ، چون فقط ب واسطه ی همین درد و رنج باید ب خودت میومدی ک ی جای کارت میلنگه و باید ی سری چیزا رو در درون خودت اصلاح کنی!

از امشب بجای ستایش معشوقت(ک بیشتر شبیه ی آدم بی خاصیته و عظمتی ک بهش بخشیدی حاصل خلاها و خیالات خودته) ، خودت رو ستایش کن!

ب جای تحسین او، خودت رو تحسین کن!

ب جای دوست داشتن او ، خودت رو دوست بدار، خودت رو دوست بدار، خودت رو دوست بدار!

زمانی عشق وارد زندگیت میشه ک خودت رو ی موجود دوست داشتنی بدونی ک ی مرد باید منت وجودت رو داشته باشه، ک ی مرد منت بودنت رو بکشه، وگرنه تا وقتی فکر میکنی باید مرد رو روی سرت بذاری و حلوا حلوا کنی و خودتو فداش کنی، ن تنها اگر رابطه سنتی رو شروع کرده باشی از دست میدی و اون مرد رو سرد میکنی، بلکه اگر مردی عاشقت هم باشه تو با این کارات اونو ب یک عدد  خار توی چشم برای خودت تبدیل میکنی.

بهت پیشنهاد میکنم کتاب زنان زیرک رو صدها بار بخون و عمل کن بهش، عزیزم تو از عشق هیچی نمیدونی!!!! هیچی!!!! تو رنج کشیدن رو با عشق اشتباه گرفته ای!!! و گیر کارت همینه!

تا ابد و یک روز دیگر هم ، داشتن "اصالت و اخلاق" برای آدمی دمده نمیشه☕/ واقع بین و حقیقت گرا/ نه طرفدار حقوق زنانم و نه طرفدار حقوق مردان، فقط طرفدار سرسخت عدالتم😊

تو عشقی رو تجربه نکردی ک دلت برای عشق تنگ بشه، تو فقط رنج کشیدن رو تجربه کردی و دلت برای همون رنج کش ...


سلام. ممنون از پیام بلندی که نوشتید.

از کسی که خارج از گود هست همینقدر و همین حرفای شیک انتظار میره. حرفاتون خیلی مصنوعی و شعارگونه است. ببخشید که منم رک میگم.

از اینکه کتاب معرفی کردید ممنونم. بله خوندم و خودم رو خیلی دوست دارم. 

جالبه که ۱ ساعت پیش عضو شدید و انقد سریع تمام تاپیکهای منو خوندید و چنین قضاوتی داشتید.😊

اتفاقا من دارم چوب روحیه فمنیستی ام رو میخورم. و از عزیزکرده پدر و مادرم بودم و هستم. فکرنمیکنم لازم باشه برای کسی که اصلا منو نمیشناسه خودمو اثبات کنم. چندین و چند نفر تاپیکهامو خوندن و نظر دادند. حتی یک نفرم نظر شمارو به من نداشته. پس اجازه بدید فکرکنم هوش مصنوعی این پیامو نوشته نه یک انسان.

شمارو به خدا می سپارم.⚘

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز