بخاطر مشکلاتم هیچوفت نمیتونم برم بیرون.روز جمعه بود دلم گرفته بود.شوهرم جمعه ها خونس.اونروز هم خونه بود هی میرف بیرون بعد ۲ یا ۳ ساعت میومد باز هی میرفت بیرون.منم حوصلم سررفته بود گفتم چرا هی میری میای یدقه بمون پیش من از تنهایی پوسیدم .ب حرفم گوش نکرد بازم رف گف زود میام ولی بازم بعد دو سه ساعت اومد ک ساعتای ۷ شب بود.
۲ تا بچه کوچیک داریم ماشین نداریم پول نداریم خونمون تو روستای ن فضای سبز داره ن هیچی برای همین شوهرم یا با دوستاش میره بیرون ب خرج اونا یا تو محلمون میره برا خدش میگرده.منم همیشه تنها تو خونه با دو تا بچه ک خیلی شیطونن و عصبیم میکنن
من درکت میکنم این حس هارو تجربه کردم وقتی بچهام کوچیک بودن. ولی از من به تو نصیحت. منتظر کسی نباش حالتو خوب کنه. خودت پاشو بچهاتو بردار. برو بیرون قدم بزن. چه اشکال داره روستا باشی. برو خونه مادری جایی پیاده. یکم بشین باز قدم زنان برگرد اگه. باغی جایی دارید یا پدر ت داره یا فامیلا. قرار بزار. باهم برید. پیاده. خوش میگذره. بعدم. مردا زیاد حوصله اخلاقهای مارو ندارن. اون نمیفهمه تو چه حسی تو خونه داری بخاطر همین نمیتونه درک کنه.
من درکت میکنم این حس هارو تجربه کردم وقتی بچهام کوچیک بودن. ولی از من به تو نصیحت. منتظر ...
وقتی ماشین گرفته بود یکم ناز میکردی ولی میرفتی. با این کارت. اون به خودشحق میده باتو جایی نره. چون امتحان کرده جنبشو نداشتی. الانم. باهاش صحبت کن. حالتو بهش بگو.
من درکت میکنم این حس هارو تجربه کردم وقتی بچهام کوچیک بودن. ولی از من به تو نصیحت. منتظر ...
میدونم درکم نمیکنه فک میکنه مشکل از منه فک میکنه اگه نیم ساعت با من وقت بگذرونه زیادیه.الانم بهم گف درباره همین بحثی ک اونروز باهم کردیم تاپیک بزن تا ببینی مقصر خودتی همه بهت بگن بفهمی.