بچها من ۱۹ سالم.پشت کنکورم.من به درس علاقه ندارم.ب اجبار خانواد رفتم تجربی.من همش تحت فرمان برادرم باید باشم وگرنه منو انقدر میزن ک استتونام بشکنه.من باید حتما داشنگاه قبول شم.مامانم هر ساعت و هر دیقا ب من هزار حرف میزن.شب با گریه میخابم صبح با گریه بیدار میشم.هزار تهمت میزنن.گوشیم شک میکنن.من دیگ نمیدونم باید چیکار کنم.من خستم.من یک مرحم زخم میخام تو این خفقان