بالاخره باد این پنکه های لرد، یکروز همه ی مارا خواهدبرد!
وهمه اش خیال می کردکه وزنه ی۱۰۰گرم حجره ی ما کمتراز ۱۰۰گرم است!
گفت قهوه ی این موسیو سورن قهوه ای تراست
ومن به جمشیددیلاق گفتم: هی دیلاق!ازراه نسیه برها، میروی و او دلش نمیخواست که من اورادیده باشم!
بعدهاگفت که میخاسته یکروزسرزده بیایدونیامد!