روز جمعه بابام تنها رفته بود سر زمین درخت بکاره.اونجا حالش بد شده افتاده زمین عرق سرد کرد خودشو رو زمین کشیده تا ماشین الهی من براش بمیرم یه ساعتی تنها مونده😔 یه آشنا دیده زنگ زده به آمبولانس. تا رسید بیمارستان جلو چشم مامانم ایست قلبی کرده. دکترا احیاش کردن با دستگاه شوک اینقدر زدن تا قلبش دوباره زده گفتن سکته کرده. الان بیمارستان بستری. از اون روز هر لحظه یادم میاد قلبم هزار تیکه میشه نفسم بند میاد خدا به بی کسیمون رحم کرده اگه بابام طوری میشد من میمردم😔 هر لحظه میگم خدایا شکرت شکرت شکرت.