فکر کن صبح شود نم نم باران بزند
یارت از کوچه سرى تا ته ایوان بزند
دم کنى چاى و سماور تب تندى بکند
او بیاید که لبش بوسه به فنجان بزند
بهترین سفره براى تو مهیّا بشود
نانوایى برسد، بهر شما نان بزند
عسلى از لب کندو بچکد تا لب دوست
بلکه یکهو بسرش فکر گلستان بزند
استکانى بزنى، چاى کند مست تو را
سر صبحى نفس ات طعنه به مستان بزند
روى تختى بنشینى غزلى چاق کنى
غزلت دود شود پنجه به قلیان بزند
قطره قطره بچکد صحبت باران بزمین
بسرت باز هواى نم گیلان بزند
لب پاشورهٌ حوضى بزنى دست به آب
عشق فواره شود حرف فراوان بزند
باغ همسایه پر از همهمهٌ گیلاس است
نگذارى که کسى دست به آنان بزند
شرط بستى بروى تا ته پیمانه چاى
بنشینى نکند پاى به پیمان بزند
فکر کن یک نفر از دور تو را مى پایید
عشق از راه بیاید به سرِ آن بزند
بنشینى لب ایوان و بگویى با خود
نکند دست به آن خاطره هامان بزند
تن تو سخت بلرزد، که اگر دل بکَنَد؟
لرزه هایى به تنت چون بم کرمان بزند
دلهره خواب تو از سر بپراند همه شب
فکر کن صبح شود یک نم باران بزند...