دو روزه چیزی ازوخونمون نمیخورم
درواقع ۶ وعده است ومیخام فردام چیزی نخورم
اما
معدم دار اتیش میگیره .بازم غرورم نمیزاره چیزی بخورم.ایقد خانوادم فرق گزاشتن ک ترجیح دادم چیزی نخورم
هم مشکل معده دارم هم بد غذام ولی الان ک غذاهای ک دوس دارمم هست نمیخورم.غرورم نمیزاره.
خودم زندگیم سرپا مشکله پر دلم غمه هزار ارزو برباد رفته
اینام فرق میزارن بین بچه ها.حس خوبی ندارم دیگ ب این خونه .میدونم بچه بازیه ولی چیکار کنم
دلم رضا نمیده دوس ندارم چیزی ازشون بخورم
خودتم پول نداری بری ی چیزی بیرون بخوری؟
از بیرون سفارش بده یا برو بیرون بر بگیر بخاطر ماه رمضون
تا کِی میتونی تحمل کنی خب مریض میشی که
مامانت این دو روز نگفت بیا غذا بخور یا برات نیاورد
خونواده های ایرانی همینن
چرا با خودت لج میکنی؟
غذا نخوردن چیو حل میکنه؟
ببین تو الان می خوای از طریق آسیب زدن به خودت توجه اون ها رو جلب کنی و احساس عذاب وجدانی که باید احیانا می گرفتن و نگرقتن رو بهشون القا کنی
(اشتباه می کنم)
ولی اینو بدون که جواب نمی گیری:)
عزیزم به خاطرات خوب باهاشون فکر کن ، تو مطمعنا خیلی دوسشون داری که با لج بازی سعی داری توجهشون رو جلب کنی پس سعی کن بخاطر خدا هم که شده سعی کنی ببخشیشون و خودتم اذیت نکنی
من بچه بزرگم ولی برعکس برای کوچیکه احترام قائلن
و این میرنجوندم .هروقت دیر میومد سر سفره مامانم میگفت دست نزنین تا اون بیاد اون اول انتخاب کنه بعد شما
منم دیشب داشتم درس میخوندم ت اتاقم بودم سفره کشیدن
غذای مورد علاقمم بود
اومدم برم دیدم لباسم مناسب نیس وایسادم عوض کردم بعد رفتم.همین ک رفتم دیدم هیچی برامن نزاشتن جز ی تیکه😃🤣
اصن اینجوری نیستما میتونسم با قلدری باز بردارم اومدم نوشابه بریزم اجیم داد زد هوووی ما نخوردیم هنوز
انتظار داشتم مادرم بگ درست صحبت کن خواهر بزرگت ولی طبق معمول هیچی بش نگف
یکم موندم با غذا بازی کردم بعد
ی چیزی انگار بلندم کرد .دیگ نتونسم
کوفتم شده درواقع
شایدم هدفم همینه. ولی چند بار ک مامانم گفت بیا بخور گفتم نمیخام.
چرا میلم ب غذا نیست .حتی خوابمم نمیبره صبحم باید برم سرکار .امروز خیلی اذیت شدم اگ بخوابم گشنگی یادم‌میره ولی خوابم نمیاد
فکنم خیلی دارم بچه بازی درمیارم ولی تموم غما تو دلم دارن همکاری میکنن ک اینجوری بگذرونم
حتما ناراحت میشه عزیزم
نکنین سنی ازم گذشته ها ولی اذیت میسم
میدونی ادم حس تحقیر شدن میگیر
یجورایی انگار کهنه ای انگاربی ارزشی
بچه بزرگا خیلی گناه دارن خیلی چون همیشه تنهان.همه هم ازشون توقع دارن خم ب ابرو نیارن
منم ایقد اذیت شدم ک زدم بیرون
بارها سرکوفت شنیدم از سر سفره پانشدم ولی دیشب با ی برخورد بلند شدم
