دوستان تاپیک قبلیم نوشته بودم که قراره ازشوهرم جداشم.بازم خلاصه توضیح میدم.چهارساله ازدواج کردیم این مدت عاشق شوهرم بودم ولی چندباربخاطر الکل خوریاش وکتکاش رفتم خونه بابام وبا پادرمیونی برگشتم سرزندگیم.این اواخرقراربود بچه داربشیم که دکتراگفتن تخمک اهدایی وای وی اف باید بکنین.تویدعواهامون میگفتم اگه ادم نشی وبازم فحشوکتک کاریداشته باشیدلم نمیخوادازت بچه داربشم.من قصدم این بوداصلاح بشه که دیدم یجورایی حرفو به طلاقتوافقی کشوند گفت اگه بمونی و بعدیه بچه دیگه بچه دارنشی من زن دوم میگیرم(احساسم میگفت شوخیمیکنه تامنو دک کنه)چندبارم گف اگه دوسم داری سد راهم نشو جداشیم بذار به ارزوم برسم(ارزو داره سه چهارتا بچه داشته باشه)گف اگه رفتی خونه بابات دلتنگینکن بهم اصلازنگ نزن احساسی تصمیم نگیر برو پیزندگیت.
یجورایی منم قانع شدم دلم براش میسوخت گفتم باشه جداشیم.منو اورد گذاشت خونه بابام و رفت.از فرداش شدیدا دلتنگ شدم و نفسم بالانمیاد همش میگم چرا قبولکردم که جداشم؟کاش نمیومدم ومیموندم سرزندگیم.چندبار زنگ زدم باگریه گفتم پشیمونم بیادنبالم من زندگیمو دوس داشتم🥺ولی سردحرفزد گف ماقرارمونو گذاشتیم همه فهمیدن دیگه این زندگیزندگینمیشه.
بچه ها اصلا حالم خوب نیست میخوام برگردم خونم باهمه بدیا وخوبیاش خیلی دوسش دارم ودلتنگشم انگارخوابمیبینم که دارم جدامیشم عذاب وجدان دارم میگم کاش براش کم نمیذاشتم ولیدیگه راه برگشتی نمونده برام دارم اتیش میگیرم بابام نمیذاره برگردم شوهرمم تصمیمشو گرفته جداشیم. بنظرتون چیکارکنم؟زنگ بزنم بهش چیبگم تا از طلاق منصرف شه؟
دلم میخواد برم پیش دعانویسدعای محبت قوی بگیرم تا دوباره دوسم داشته باشه بیاد دنبالم. از یه طرفم میترسم برگردم و کلی هزینه ای وی اف کنیم وبچه دارنشم اونم عقده به دلش بمونه و یه عمر مدیونش بشم.همش میگم شاید بعد من خوشبخت شد من اگه برگردم حس سربار بودن میکنم چون خودش گفت سد راهم نشو و خیلی سرد حرفزد. شاید برامون دعای سردی گرفتن؟ برم دعای محبت بگیرم از طلاق منصرف شه؟با این کار مدیونش نشم؟