سلام وقت همگی بخیر باشه..
خانما منو همسرم هر دو سر کاریم و شاغلیم ..همسرم توی پترپشیمی هست ومهندسه و حقوق بالایی داره
شب بله برون همسرم گفت خونه دوتا دارم هر کدوم رو لاوین گفت همون رو میچینیم.. من هیچ توقعی از خانواده خودم و خانوادع لاوین ندارم.. زحمت هارو کشدید و ما رو ب اینجا رسوندین.. لطفا بقیش رو بسپارید به ما دوتا
خانواده همسرم چیزی نگفتن و قبول کردن
اگ هستید بقیش رو بگم
بگو
بگو
بگو
بفرمایین
لایکم کنید تابنویسه
اسی بدو کار دارم
لایک کنین
شروع کردیم داریم وسایل رو می خریم و خواستیم بریم بچینیم که گوشی همسرم زنگ خوردپدرش بود گفت بیا خونه پدر بزرگت اوضاع خوب نیست..
من همراه همسرم بودم چون راه دور میشد منو بریونه باهاش رفتم که کاشکی نمیرفتم..
ببخشید اگه دیر میشه دارم مینویسم
بگو
من هنوز دم در حیاط بودم صدای دعواشون می یومدصدای عمه هاش همه بلند و درگیریبا تعجب نگاه میکردم که چی شدهخبلی خانواده با شخصیتی هستن این کارا بعیدهمه پست دارن
سه سال بعد...
منو همسرم وارد شدیم سلام کردیم هنوز لباس های سر کارم تنم بود..
واسه اولین بار جوابمو ندادنعمه بزرگش روبه همسرم کرد گفته زنتو چرا اوردی.. هنو عروسی نگرفته تو مستشی خدا ب داد بعدت برسع
خب بقیش
